طوبای نور



بسمک یا محبوب

**************

و سرانجام مرا عاشق و شیفته ی خود کردی.

تمام این قصه ها و ماجراها همه یک بهانه بود تا ک خود را هرچه عریان تر و بی پرده تر بر منِ ناتوان بنمایانی و دل ِ سوخته ی رمیده ام را ب بند خود کشانی.

آن قدر جلوه نمودی؛

آن قَدَر عشوه نمودی؛

آن قدر سوختی و سوختی 

تا مرا زانِ خودت ساختی.

این همه ظهورات همه یک بهانه بود.

این خفیّات همه سرّ بود؛

تو مرا برای خود می خواستی.

دلبری تو

دل ربایی.

تو شیرین لقایی.

تو می مولای من.

تو یکتایی.

تو بی بدیلی: لیس کمثله شیء ای.

تو بی نظیری. 

چه در جمالت

چه در جلالت.

و خوش می خرامی از این عشق ک در بند کشیدی.

سرانجام ب بی نهایت ، ب انتهای کمالت 

درون قلب بشکسته ام ظهوری مجلّل نمودی.

آه ای مسخِّر قلب من

آه

می خواهمت با تمام وجودم خدایا.

خلوتگهی می طلبم و یک عشقبازی ناب و بی انتها

وه ک چه با صفایی

چه قدر تو مخربّی

خرابم کردی و خرابم می کنی جانا.

مرا با عشوه و ناز نگاهم نکن ک جان می دهم ب پایت.

چه حسّ تقرّبی.

چه طنّازی تو ای یار.

چه غمّازی

چه نیکو می نوازی تار

مرا مدهوش و مخمور نگاهت کرده ای زیباترینم.

مرا در خود فرو بر.

مرا با خود یکی کن.

تو خود باش ای نگار من.

تو خود باش و خدایی کن.

خدایی کن ک طوبی دست شست از وجود خویش

خدایی کن تو ای مالک

خدایی کن تو ای قهار

خدایی کن تو ای عاشق

و هر سازی ک می خواهی بزن

و هر رازی ک می خواهی بگو

و هر پتکی ک می خواهی بکوب

فنایم ده، فنا

مرا در خود فرو بر.

مرا در خود فنا کن مهربانم.

و طوبی رفت.

و طوبی محو آن وجودی شد

ک او هست و جز او نیست.

ک غیری نیست. همه او هست و او هست و همه هو.

و طوبایی دگر نیست. دگر نیست.

فسبحان الذی اسری بعبده

فسبحان الذی أفنی بعبده

فسبحان الذی أعطی بعبده

سبحانک اللهم یا نور

سبحانک اللهم یا عشق

أدخلوها بسلام آمنین 

فادخلوا الباب سُجّدا

تجلّی ربّی الله

فخرّ طوبی صعقاً

به به

چه شیرینی تو ای عشق

چه فتّانی تو ای عشق

چه قهّاری تو ای عشق

و این قلب شکسته

قلب سوخته

مال تو

ازین پس این تویی و قلب طوبی

نه

وجود لا وجود من از آن تو.

تمام هستی من.

چه می گویم؟

تمام هستی من ک تویی تو.

من ک هیچم

لامکانم

هیچ هیچم

همه تو

تویی تو.

طوبی لکِ یا طوبی

 


بسمک یا منوّر

***********

فرصتی دست داد تا غوری عمیق در برخی ابواب فتوحات  محی الدین ابن عربی داشته باشم. و و نشری با این مرد بزرگ، شیخنا الأکبر.

حاصل این غور و تأمل و تدبر، حیرت و شور و هیجان و هیمان بود و البته حسرت و قبض روحی و .

حیرت از شخصیت و مقام و منزلت ابن عربی و  گفتار و اقوالش ک اینها سخنان یک بشر نیست، آنهم یک بشر عادی و معمولی. حتی یک بشر فرهیخته هم نمی تواند چنین اسرار و حقایقی را اینگونه بر قلم جاری و ساری سازد بی آنکه خوف کج فهمی های نادانها و جُهّال زمانه های مختلف را داشته باشد. یقیناً شیخ در حصن حصینی خویش را قرنطینه می دیده است. (حقیقتی ک چندی پیش طوبی در منامی از منامات خویش رؤیت نموده بود )

شور و هیجان از وارداتی ک شیخ با نهایت الفت و عطوفت بر قلب طوبی متنزل می ساخت. و خدا می داند و بس ک با قلب این حقیر ناتوان چه ها کرده است.

و حسرت از اینکه این حقایق و اسرار آنچنان عظیم و مطهر و بی پیرایه و ناب اند ک تنها کسانی راه بدان می یابند ک خلوص و طهارت، مقدمه ی ورود آنها ب این عالم پر ز اسرار می باشد ولی کو صاحب سرّی ک قدر و منزلت این علوم و معارف حقه ی الهیه ی توحیدی و ولایی را ادراک کند و قدم در این وادی پر خطر گذارد و دیده از ظواهر و صورتها ببندد و همنشین و هم قرین باطنها گردد و با ارواح و معانی محشور شود؟

آنقدر لطائف و ظرائف و دقایق و رقائق در این فتوحات هست ک جز با لطافت و ظرافت و رقیقت نمی توان بدانها دست یافت. 

و ب صراحت می توان گفت فتوحات ابن عربی جنات محفوفی از نهفته ها و خزائن است ک برای رسیدن ب آنها می بایست کتلهای فراوانی طی نمود و ابواب گوناگون طهارت را گشود و از خطرهای بسیار عبور کرد و اختبارهای فراوان کشید و سوز و گدازهای فراوان باید ب جان خرید و در مسیر توحید و ولایت گداخته باید شد.

کشف رموز و اسرار فتوحات کار آسانی نمی باشد ای عزیز.

حضرت شیخ را بدین سهولت نمی توان فهمید و ادراک کرد. اگر شیخ اینچنین است و گفته ها و آثارش اینگونه در عمق بطن و خفا نهفته و محفوف است پس گفته ها و آثار معصومین ما چیست؟ یا الله

فهم و ادراک و هضم آرا و اندیشه ها و گفته ها و یافته ها و شهودات و القائات سبوحی شیخ کار هر کسی نیست. مناسبت لازم است آنهم مناسبتی کامل و جامع؛ چرا ک شیخ خود، جامع است و کامل، آنهم ب گونه ای حیرت انگیز و صعب الوصول.

و البته باید بگویم.

چگونه بگویم آخر؟؟ چگونه؟ ک برخی حقایق را نه زبان یارای گفتنش را دارد و ن قلم یارای نوشتنش را داراست.

نه اهل دلی هست و نه صاحب سرّی. 

نه قلب صبوری هست و نه باطن بین جامعی.

ب هر سو سرک کشیدم، ب هر کس ک رو کردم و همدم و همنشین هر اهل معرفتی ( ب قول خود وی ) شدم؛ آخر از همدمی و همصحبتی با وی ب ندامت افتادم ک نه هر کس لایق این راه است و نه هر دل صالح این مسیر.

چه بسا اهل یمین فراوان باشند { ثلة من الأولین و ثلة من الآخرین } اما مقربین { ثلة من الأولین و قلیل من الآخرین } اند.

و این درگاه، مقرب می خواهد و بس.

سرانجام ِ طوبی چه خواهد شد؟ نمی دانم.

شاید اینها همه ضربه هایی است همه اشراط الساعة برای وقوع آن قیامتی ک باید در درون طوبی وقوع یابد.

{ یوم تبدل الأرض }

{ إذا دُکّت الأرض دکا }

{ إذا زلت الأرض زالها }

و بسیار علائم و وقوعات عظیم دیگر:

{ إنّ زلة السّاعة شیء عظیم }

الهی

تو خود بر احوال طوبی واقفی.

تو خود بر بطن این دل علیمی و خبیر و بصیر.

إلهی، یا متعالی إرحم حالی


بسمک یا محبوب

**************

و سرانجام مرا عاشق و شیفته ی خود کردی.

تمام این قصه ها و ماجراها همه یک بهانه بود تا ک خود را هرچه عریان تر و بی پرده تر بر منِ ناتوان بنمایانی و دل ِ سوخته ی رمیده ام را ب بند خود کشانی.

آن قدر جلوه نمودی؛

آن قَدَر عشوه نمودی؛

آن قدر سوختی و سوختی 

تا مرا زانِ خودت ساختی.

این همه ظهورات همه یک بهانه بود.

این خفیّات همه سرّ بود؛

تو مرا برای خود می خواستی.

دلبری تو

دل ربایی.

تو شیرین لقایی.

تو می مولای من.

تو یکتایی.

تو بی بدیلی: لیس کمثله شیء ای.

تو بی نظیری. 

چه در جمالت

چه در جلالت.

و خوش می خرامی از این عشق ک در بند کشیدی.

سرانجام ب بی نهایت ، ب انتهای کمالت 

درون قلب بشکسته ام ظهوری مجلّل نمودی.

آه ای مسخِّر قلب من

آه

می خواهمت با تمام وجودم خدایا.

خلوتگهی می طلبم و یک عشقبازی ناب و بی انتها

وه ک چه با صفایی

چه قدر تو مخربّی

خرابم کردی و خرابم می کنی جانا.

مرا با عشوه و ناز نگاهم نکن ک جان می دهم ب پایت.

چه حسّ تقرّبی.

چه طنّازی تو ای یار.

چه غمّازی

چه نیکو می نوازی تار

مرا مدهوش و مخمور نگاهت کرده ای زیباترینم.

مرا در خود فرو بر.

مرا با خود یکی کن.

تو خود باش ای نگار من.

تو خود باش و خدایی کن.

خدایی کن ک طوبی دست شست از وجود خویش

خدایی کن تو ای مالک

خدایی کن تو ای قهار

خدایی کن تو ای عاشق

و هر سازی ک می خواهی بزن

و هر رازی ک می خواهی بگو

و هر پتکی ک می خواهی بکوب

فنایم ده، فنا

مرا در خود فرو بر.

مرا در خود فنا کن مهربانم.

و طوبی رفت.

و طوبی محو آن وجودی شد

ک او هست و جز او نیست.

ک غیری نیست. همه او هست و او هست و همه هو.

و طوبایی دگر نیست. دگر نیست.

فسبحان الذی اسری بعبده

فسبحان الذی أفنی بعبده

فسبحان الذی أعطی بعبده

سبحانک اللهم یا نور

سبحانک اللهم یا عشق

أدخلوها بسلام آمنین 

فادخلوا الباب سُجّدا

تجلّی ربّی الله

فخرّ طوبی صعقاً

به به

چه شیرینی تو ای عشق

چه فتّانی تو ای عشق

چه قهّاری تو ای عشق

کسی کَش نیست این آتش فسرده است

سراپا گر همه جان است مرده است

اگر صد آب حیوان خورده باشی

چو عشقی در تو نَبوَد مرده باشی

مدار زندگانی چیست؟ عشق

رخ پایندگان بر چیست؟ بر عشق

به عین عشق آن کو دیده ور شد

همه عیب جهان پیشش هنر شد

هنر سنجی کند سنجیده ی عشق

نبیند عیب هرگز، دیده ی عشق

و این قلب شکسته

قلب سوخته

مال تو

ازین پس این تویی و قلب طوبی

نه

وجود لا وجود من از آن تو.

تمام هستی من.

چه می گویم؟

تمام هستی من ک تویی تو.

من ک هیچم

لامکانم

هیچ هیچم

همه تو

تویی تو.

طوبی لکِ یا طوبی

 


بسمک یا جمیل

************

مدتهای مدیدی است ک حق تعالی توفیق عطا فرموده، سعادت و لیاقت خوشه چینی از محضر شیخنا الأکبر، محی الدین ابن عربی را ب طوبی عطا فرموده.

دیدگاه ابن عربی بطور کل، یک دیدگاه کاملا توحیدی است. در همه ی جوانب.

ابن عربی تنها کسی است ک در میان عارفان مطرح، بینش و نگرش خاص خود را دارد. بی بدیل است. جز اهل بیت و معصومین علیهم السلام، عارفی ندیدم چنین موحدانه ب عالم هستی و ب خالق هستی بنگرد.

ابن عربی شخصیت خاص خود را دارد و نگرش ویژه ای ک باید لسان شناس او باشی تا بتوانی ب کنه گفته های وی پی ببری. در حقیقت بهتر است بگویم برای شناخت این انسان شریف، هم باید دین شناس خوبی باشی هم عرفان شناس خوب هم حق شناس خوب و بی نقص!

افکار و ایده های ابن عربی آنقدر عمیق و ظریف و لطیف و دقیق و حقیقی است ک اگر از جنس او نباشی، پی ب این خصوصیات وی نخواهی برد.

و بالاخص عرفان ابن عربی آنچنان خاص و لطیف و ظریف و عاشقانه و عارفانه است ک وقتی در اعماق آن سبح می کنی، از خود ِ خویش رها می شوی و ناخودآگاه در عالمی ب پرواز در می آیی ک بی بدیل و غیر قابل وصف و توصیف است.

توحید و حق بینی و حق شناسی چنان در وجود ابن عربی رسوخ کرده ک کمتر موفق می شوی نقطه ای از آثارش را بیابی ک توحیدی نباشد.

و اما از سوی دیگر، حقیقت ولایت است ک در آثار وی با لطافت و ظرافت عجیبی نهفته است.

این حقیر بسیار شده در آثار عجیب و شگفت انگیز این مرد بزرگ چنان غرق گشته ام و چنان دقیق، ک گاه ناخودآگاه ب وجد آمده و از شدت انبساط روحی و درونی ب تلاطم افتاده ام. چه اعجاب انگیز است و اعجاز انگیز.

___________________________________________

و اما دیدگاه شیخنا الاکبر در مورد زن و عشق؛

ابن عربی کسی بوده ک پیش از آغاز جذبه ب سوی عرفان و توحید، رغبتی ب زن نداشته! و ب گفته ی خویش از زنها گریزان بوده! ولی جذبه ی حق تعالی او را چنان ب سوی خود می کشاند ک سرانجام جز زن، موجودی لایق ظهور و بروز حق تعالی نمی شناسد! و این همان حقیقت مکنون و پنهان و مختومی است ک در عالم هستی جریان دارد و تنها معدود اهل الله و اهل حقیقت بدان راه می یابند!!

و جالب است بدانیم ابن عربی فتوحات را متأثر از جذبات زنی بر قلم جاری ساخته ک سخت ابن عربی را عاشق و شیفته ی خویش کرده بود.

و نیز دیوان ترجمان الإشراق را نیز در تبع این عشق دل انگیز سروده است.

ابن عربی منشأ عشق را تجلی خدا در اسم جمیل می داند و سبب این تجلی را حب و عشق می شمارد.

وی در کتاب فتوحات بطور وسیع راجع ب عشق و محبت قلمفرسایی کرده است.

از نظر ابن عربی زن نماد تجلی الهی است؛ مثال یک فرشته و رحمت الهی است ک جمال خویش را آشکار کرده است زیرا او وجودی است ک ب تجلی جمال حق آراسته شده و کامل ترین صورت را از حق نشان می دهد.

ابن عربی در ترجمان الاشواق، تحلیلی شخصی از محبت را عرضه می کند ک موضوع و محمول هر دو وجه محبت ها و عشق او، انگیزه و محرّک آن زیبایی است, خداوند است؛ زیرا { إنّ الله جمیل و یحب الجمال} و با آشکار کردن خودش بر خودش، جهان را همچون آینه ک زیبایی و صورت خویش را در آن مشاهده می کند، خلق کرده است.

و جهان بر صورت حق پدید آمد و انسان تنها مخلوقی است ک ب صورت حق پدید آمد و دارای اسم جامع شده و مانند آینه ای برای حق تعالی گردیده و حق تعالی نیز برای عارف عاشق، در خلق، تجلی کرده است؛ یعنی تجلی در صُوَر.

از نظر ابن عربی مشاهده ی خدای تعالی بدون صورت تعیّن یافته ممکن نیست و در میان همه ی صورت ها، صورت زن، کامل ترین صورت است.

از نظر شیخنا الأکبر، بین حقیقت زن و مرد اختلاف و امتیازی نیست فقط از جهت تعیّن و تشخص متفاوت اند و رسیدن ب تمام مقاماتی ک برای مرد متصور است برای زن نیز ممکن است.

از سوی دیگر ممکن نیست ک حق تعالی بدون محمل صوری و تجلی و مظهر، مشاهده شود و هر مظهری ک جامع اسماء الهی بیشتری باشد، خداوند را بهتر نشان می دهد و زن در مظهریت خدا، کامل تر از مرد است؛ زیرا مرد فقط مظهر قبول و انفعال الهی است اما زن، مظهر فعل و تأثیر الهی نیز هست؛ چون در مرد تصرف می کند و او را مجذوب خود می سازد و محب خود در می آورد و این تصرف و تأثیر، نموداری از فاعلیت خدای تعالی است.

از این جهت، زن، کامل تر از مرد است. اگر مرد بخواهد خدا را در مظهریت خود مشاهده کند، شهود او تامّ نیست ولی اگر بخواهد خدا را در مظهریت زن بنگرد، شهود او ب تمام و کمال می رسد لذا زن، محبوب پیامبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه و آله قرار گرفت و در آن حدیث معروف   فرمود: حُبِّب إلیّ من دنیاکم ثلاث: ألنّساء، الطّیب و جُعِلَت قرّة عینی فی الصّلوة »؛ از دنیای شما زن و بوی خوش محبوب من قرار داده شده و نور چشم من در نماز است.

شیخنا الأکبر اشاره می کند ک لفظ مذکر ألطّیب » بین دو لفظ مؤنث ألنّساء » و ألصّلوة » آمده است؛ درست همانطور ک مرد بین ذات » الهی ( ک مؤنث است ) و خلق از آن نشأت گرفته، و زنِ بشری ک باز مرد در خلقت از او ناشی شده قرار گرفته است.

از نظر ابن عربی، نفس رحمانی هم خالق است هم آزادی بخش گوهر موجودات. ب همین دلیل است ک مرد در محبت اش ب زن، در واقع ب پروردگارش محبت می کند؛ همانطور ک آدم آینه ای است ک حق، صورت خود را در آن مشاهده می کند و صورت آدم قادر است همه ی اسماء حق را عیان کند؛ زن نیز، آینه، یعنی مظهری است ک مرد صورت خود را در آن می بیند؛ همان صورتی ک در وجود خود مرد نهان بوده است؛ همان خویشتن خویش ک او برای شناخت پروردگارش باید آن را بشناسد. و این شوق الهی است ک از طریق رحمت الهی در موجودات آشکار شده است؛ ب همین دلیل میل مرد ب زن در واقع میل بر پروردگارش است ک در زن جلوه می کند.

زمزمه ی عشق مرد ب زن، زمزمه ی محبت انسان است ب خودش و زمزمه ی عشق زن ب مرد، زمزمه ی محبتی انسانی است ب وطن و اقامتگاه حقیقی خود؛ زیرا حوّا وقتی خلق شد؛ ب شدّت مشتاق آدم گشت. می توان گفت زن آفریده شده است تا مرد را جذب و جلب کند تا نغمه و پیام عشق را ب جانب او بفرستد. سرود و پیامی ک در نتیجه مرد ب زن عشق می ورزد. عشق کسی ک نشان و درجه سیادت و کرامت ب او عطا شده است. زن، هم پیام عشق را ب مرد می دهد و هم گویی پیام جزء را ب کل می رساند ک زمزمه ی پیام، بازگشت ب وطن حقیقی است؛ همراه با آنچه ب این پیام اضافه می شود ک هر یک از این دو، پایگاهی برای التذاذ و میل جنسی دیگری است.

و این همان عشقی است ک از نظر شیخنا الاکبر، تجلی خدا در اسم جمیل است و علت تجلی هم، خود حب و عشق است. پس همه ی جمال و زیبایی را باید درون عشق جستجو کرد زیرا عشق هم زیباست و هم زیبایی و جمال را ب وجود می آورد و تمامی شور و غوغای عالم هستی از نخستین تجلی جمال حق ک اول ما خلق الله است ناشی می شود؛ از این رو راز آفرینش هستی در عشق نهفته است.

عشق ماهیتی اسرار آمیز دارد و همین رمز و راز، زیباترین مضامین را در بیان خود پرورده و هنر را از این طریق زاییده است. هستی داستان عشق است. عاشق و معشوق بالذات حق است ک بر خود تجلی فرمود و ب جمال بی نهایت و اسما و صفات خویش ( حجاب های ذات حق تعالی ) عشق ورزیدن آغاز کرد. بذر عاشقی و معشوق پرستی در مزرعه ی دلها افکند و انسان ها را ک آیینه ی جمال حق اند ب مثابه مرآت جمال و جلال خویش قرار داد.

زیبایی های موجود در طبیعت و انسان ها دلربایی می کنند و انسان را دچار عشق می سازند. هر زیبایی و هر عشق، با ارزش و گرانقدر است چرا ک انسان را پاک و الهی می کند. ب قول ابن عربی: من عاشق عاشق شدنم»

عشق مانند آب حیاتی است ک هر ناپاکی را پاک و هر پلیدی را طاهر می سازد؛ اگر آن را قنطره ای بگیریم برای عبور از خاک بر افلاک؛ عبور از فرش بر عرش؛ آنگاه است نهایت التذاذ روحی و ادراک طعم شیرین فنای فی الله.

اینکه انسان چنان عارفی باشد ک زن را نردبام صعود بداند نه بازیچه ی هوا و شهوت خویش؛ خود نیازمند شکوه تهذیب و بینشی موحدانه و مطهّر است چرا که زن عارفه ی عاشق و حق جو و حق طلب و حق بین، چنان کرامت و چنان عظمتی دارد و چنان طهارتی که: { لایمسّه إلا المطهرون}.


بسمک یا عالم الغیب و الشهادة

************************

در ادامه ی مبحث قبلی می گوییم:

وقتی از کره ی خاک و ارض ب بالا برویم، اولین کره ای ک می بینیم ک نورانی است و طلوع و غروب دارد و آمد و شد و ب تعبیر قرآن اختلاف الّیل و النّهار» دارد؛ کره ی ماه است.

و بعد از کره ی ماه، 7 ستاره ی سیار را می بینیم:

در فلک، هفت کوکب سیّار

آفریده خدای عزّ و جلّ

قمر است و عطارد و زهره

شمس و مریخ و مشتری و زحل

این سیاره ها هم در محیط زمین در گردشند.

قمر اثرات زیادی بر ارض و زمین دارد.

هر کدام از این سیّاره ها در یک مداری ب ظاهر دور زمین در حرکتند.

این تصویر را ببینید:

هفت فلک برای این هفت سیاره درست کرده اند.

شاید لازم باشد در اینجا توقفی کنیم و اشاره ای ب اسرار انفسی این مطالب داشته باشیم.

___________________________

همانطور ک می دانیم انسان و در رأس آن، انسان کامل، جامع است. 

حق جلّ و علا کلّ اسماء الهیه ی خویش را ب انسان عطا فرمود؛ برای همین جامع است و مظهر جمیع صفات الهی.

آنهم ب این لحاظ ک دارای عوالم سه گانه ی طبیعت، مثال و عقل است بطور جامع.

بطور خیلی خلاصه عرض می کنم انسان ب لحاظ نوع خلقتش از جامعیت برخوردار است فلذا محور گردش عالم شده است. و منظور از انسان، در حقیقت انسان کامل است.

حال اگر بخواهیم این معارف انفسی را با معارف آفاقی ارض و سماوات تطبیق دهیم،

ارض و سماوات بطور کل، می شود انسان کامل. یعنی انسانی ک هم عوالم مادون دارد هم عوالم مافوق. 

ارض، عوالم مادون است و سماوات عوالم مافوق.

چه آنچه ما فی الأرض » هستند و چه آنچه ما فی السماوات » اند؛ همه در تسخیر انسان اند.

همانطور ک اگر وجه بشری و طبیعی انسان نبود، وجه و ملکوتی اش رخ نشان نمی داد و ظرف ظهور پیدا نمی کرد، اگر ارض نبود، سماوات هم ظهوری نداشتند. 

همانطور ک ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی ب کف آری و ب غفلت نخوری،

تمام عوالم مافوق در خدمت عوالم مادون انسان اند تا ب تعالی و رشد و هدایت حقیقی نائل آید.

این یک نکته بود.

نکته ی بعد این که:

تمام موجودات عالم هستی ظهورات اسماء الله اند.

هر موجودی مظهر اسمی است.

بطور کل عالم، یعنی اسم؛ یعنی اسماء الله.

همانطور ک در دعاها بطور فراوان از این اسماء یاد شده و نقش آنها در عالم هستی بیان شده است ک جهت اختصار مطلب، از آنها می گذریم.

پس می توان گفت عالم هستی با اسم اداره می شود. یک اسم جامع و اسم اعظم ک تمامی اسماء تحت تدبیر و مُلکیت او هستند.

و ب تعبیر دیگر می توان گفت:

عالم هستی از نقطه ایجاد شد؛ یک نقطه ک تکثر یافت و نقطه ها شد؛ نقطه ها ب هم تزویج یافته و تشکیل حرف و حروف دادند و حروف با هم تزویج یافته تشکیل کلمه دادند و کلمات با زوجیت یکدیگر، تشکیل جملات دادند و الی آخر. تا عالم هستی شکل گرفت.

پس این نقطه را از نظر دور نداریم. ک آن نقطه ی واحد در تمام حروف و اعداد جاری و ساری است و وجود دارد و در کار است.

نتیجه اینکه:

ارض، انباشته از اسماء است ک هریک مأمور ب امری هستند و مدبّر امور.

و نیز سماوات نیز انباشته از اسماء اند ک هرکدام نقشی دارند و اثری.

حال بر می گردیم ب منظومه ی شمسی.

___________________________________

گفتیم ک زمین ثابت است، یک فلک.

آب و هوا و آتش ک سه فلک اند هم ثابت اند با زمین می شوند چهار فلک.

این مجموعه را می گویند مادون فلک قمر.

زمین و آب و هوا و نار چون در دل قمر نهفته اند، آنها را با فلک ماه جمع کرده اند. یعنی در حقیقت زمین و آب و هوا و نار و قمر یک فلک اند. این هم برای خود حرفی دارد و سرّی؛ چون تحت تأثیر قمرند.

با این توصیف هفت کوکب سیار عبارتند از:

قمر و عطارد و زهره، شمس و مریخ و مشتری و زحل

اینها همه می شوند هفت فلک. 

__________________________________

خب، بالاتر ک رفتیم، محیط بر این هفت فلک سیار، فلک هشتم است ک ستارگان ثوابت هستند.

ستارگان ثوابت، مجموعه ستارگانی هستند ک در عین حال ک هرکدام، ب گونه ای در کنار هم جمع اند ک از دور، تصویری را تداعی می کنند، همه با هم فلک هشتم را تشکیل داده اند. ک ب آنها صور فلکی هم گفته می شود.

تصاویر زیر را ببینید:

همانطور ک در این تصویر می بینید این صور فلکی، دایره ای تشکیل داده اند ک آن را منطقة البروج» می نامند. {وَ السّماء ذات البروج}.

یعنی محدوده ی برجها. برج حمل (برج فروردین )، برج ثور ( برج اردیبهشت )، برج جوزا ( خرداد )، برج سرطان ( تیر )، برج اسد (مرداد)، برج سنبله (شهریور)، برج میزان (مهر)، برج عقرب (آبان)، برج قوس (آذر)، برج جَدی (دی)، برج دلو (بهمن)، برج حوت (ماهی)

همانطور ک در این تصویر می بینید، کل این دایره را، ک مجموع کره ی جسمانی است، جسم کل می گویند.

بر فراز این جسم کل، و این دایره، آسمانی است ک در شب، سیاه و در روز، آبی دیده می شود.

آسمان، محیط بر این جسم کل است.

این جسم کل، از مشرق ب مغرب دور می زند. البته این مشرق و مغرب، از دید انسان هیوی است،

در علم هیئت. وگرنه عرفا ک معتقدند عالم لایتناهی است، پس مشرق و مغربی متصور نیست.

حال، 

خط استوا را همه می دانیم. خطی ک از مرکز، زمین را ب دو قسم تقسیم کند، قسمت شمالی و قسمت جنوبی کره زمین.

ب موازات خط استوا ک آنرا دایره ی استوای ارضی » می گویند،

دایره ی استوای سماوی» هست؛ یا ب عبارتی، خط استوای آسمانی ک آنرا معدّل النهار » می نامند.

در تصویر بالا کاملا مشخص است: Celestial Equator

دایره ی استوای سماوی، یا معدل النهار، بزرگترین دایره ی این کره ی سماوی است. اگر دایره ی استوای سماوی یا همان معدل النهار را کوچک کنیم بیاوریم دور زمین، می شود خط استوای ارضی.

صورتی در زیر دارد (خط استوای ارضی)

آنچه در بالاستی ( خط استوای سماوی )

در این تصویر ب خوبی مشخص است ک خط استوای سماوی (Celestial Equator) 

دایره ی عظیمه ی معدل النهار،

و دایره ی منطقة البروج (سطح آبی رنگ Ecliptic) 

چه موقعیتی نسبت ب یکدیگر دارند.

این دو دایره، یعنی دایره استوای سماوی یا همان معدل النهار و دایره ی منطقة البروج، نقش اساسی و حیاتی را در رتق و فتق ایفا می کنند. 

همانطور ک در تصویر بالا می بینید این دو دایره از هم فاصله دارند. شما فرض کنید زمانی این دو دایره بر هم منطبق بودند، {کانتا رَتقاً } این حالت انطباق را رتق» می گویند.

زمانی این دو دایره بر هم منطبق بودند و از هم فاصله ای نداشتند. 

وقتی این دو دایره بر هم منطبق باشند، ب هم چسبیده باشند و مماس هم قرار بگیرند، در حقیقت خشکی دیگر وجود ندارد و آب همه جا را فرا می گیرد. با هم متحدند، یکی هستند.

در حقیقت حیاتی نخواهد بود بجز حیات مائی. 

پس با این وجود، می توان گفت ک موجودات دریایی و آبزی، همچنان حیات خواهند داشت!

تا وقتی ک این دو دایره از هم باز شوند {فَفَتَقناهما} و فتق »  بشود.

دقت کنید منطقة البروج در تشکیل ماههای سال نقش دارند. حرکت بطیء و بسیار آهسته ی آن، ک بطور شگفت انگیزی منظم و مدبرانه است، {الساعات و عدد السنین و الحساب} را ب وجود می آورد. 

حال وقتی این دو دایره ی عظیمه ی منطقة البروج و معدل النهار با هم منطبق گردند، دیگر شب و روز ب معنای متعارف ارضی معنا نخواهد داشت. چهار فصل برداشته می شود و ماه و سالی هم نخواهد بود.

حضرت وصیّ مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند زمین را، این کره ی خاکی را، آب فرا گرفته بود؛ بعد کم کم آب، رها شده، کم شده، فروکش کرده و خشکی زمین پدیدار شده و در حقیقت همان دحو الأرض » پیش آمده.

و بعد از دحو الارض، خلقت پیش آمده است.

{ وَ الأرض و ما دحاها }

{ وَ إذا الأرضُ مُدَّت }

حال، تصور کنید:

از ازل تا کنون، چه مقدار رتق و فتق ایجاد شده؟

چه دوره هایی از خلقت شکل گرفته و مدام، رتق شده و فتق شده و خلقت ها و عوالم و انسانها، رو ب تکامل، تا بدینجا آمده است؟ ک الان در این دوره از خلقت، وضعیت این دو دایره ی معدل النهار و منطقة البروج در حالتی قرار دارد ک چیزی ب فتق باقی نمانده. یعنی طبق نظر حضرت آقاجان علامه حسن زاده آملی روحی فداه، یکصد و هشتاد و شش هزار سال دیگر این دو دایره بر هم منطبق خواهند شد. و باز خشکی را آب فرا خواهد گرفت و دوباره این دو دایره انفتاح خواهند یافت و دوره ی جدید دیگری رتق خواهد شد.

حال با این اوصاف، ب این روایت هم توجه داشته باشید:

لولا الحُجَّةُ لساختِ الأرض بأهلها »

و تأمل کنید در اینکه در هیچ دوره ای، ارض و خشکی بدون حجت نبوده و نخواهد بود.

و نیز تأمل کنید در اینکه در هر دوره ی فتق، اولین فرد باید انسان کامل باشد ک ب تولد، متکوّن می شود تا انسانهای دیگر ب توالد از او تکوّن پیدا کنند.

در اینجا بسیار سوالات در ذهن ایجاد می شود و حرفهای فراوانی پیش می آید ک اگر خدای تعالی توفیقی عنایت کند، بعدها بدانها خواهیم پرداخت.

________________________________

پس وقتی دو عظیمه ی معدل النهار و منطقة البروج از هم فاصله گرفتند و خشکی زمین گسترش یافت، و زمین دحو » شد، و اولین قسمت خشکی بصورت قبه ای از زمین سر در آورد ب نام مکه، اما نه ک تصور کنید مکه ی فعلی ب این شکل و شمایل. نخیر. بلکه در حقیقت اولین برآمدگی خشکی زمین در این موقعیت و شرایط، همان محدوده ای است ک بعدها حضرت ابراهیم علیه السلام ب امر الهی و با القائات سبّوحی آن محدوده را شناسایی کرد و بیت الله را در آنجا بنا فرمود.

در واقع می توان اینچنین گفت که:

بیت الله الحرام بایستی در همان نقطه ای بنا شود ک اولین نقطه ی ظهور در دحو زمین بوده است. 

حال جای تفکر و تأمل دارد ک زمان دقیق دحو الارض این دوره از خلقت، کی بوده است؟ ک حضرت پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و آله دقیق روز آنرا تشخیص داد و فرمود بیست و پنجم ماه ذی القعده بوده است!

________________________________

نتیجه اینکه:

طبق این توضیحات

فرمایش آقاجان حضرت علامه حسن زاده آملی روحی فداه اینست ک در آیه ی رتق و فتق:

{ أو لم یر الذین کفروا أن السماوات و الأرض کانتا رتقا ففتقناهما }

منظور از سماوات، این دو دایره ی عظیمه ی معدل النهار و منطقة البروج اند و ارض، خشکی است.

و نیز آن حضرت اعتقاد بر این دارند ک بر این مبنا، چون صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی، و چون عوالم مافوق محیط و مؤثر بر عوالم مادون اند؛ پس چه بسیار رتق و فتق ها ک رخ می دهند و ما انسانها غافلیم.

از آن رتق حقیقی گرفته ک حقیقت وحدت وجودی غیر متناهی صمدی است تا فتق حقیقی ک تفصیل آن وحدت حقیقی وجود است:

همه یار است و نیست غیر از یار (مقام رتق )

واحدی جلوه کرد و شد بسیار ( مقام فتق )

______________________________________

یک نکته ی لطیف و ظریف در آیه ی شریفه ی رتق و فتق است و آن اینکه: دقت کنید حق تعالی می فرماید: { أو لم یر الّذین کفروا } طرف خطاب، کافران هستند!

_________________________________________

در پایان چند کلیپ ضمیمه ی این تقریر می کنم تا مشتاقان حقیقت بتوانند هرچه شهودی تر این حقایق و معارف را ادراک نموده و هرچه بیشتر با اسرار عالم هستی آشنا شوند.

زحمات زیادی برای این مطالب کشیده شد، امید آنکه مرضیّ حق تعالی و مخلَصین درگاهش قرار گیرد و خدمتی ناچیز باشد در جهت نشر حقایق و معارف ناب قرآنی و عرفانی.

________________________________________

کلیپ شماره یک:

{لِتَعلَموا عدد السّنین و الحساب}


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 2 ثانیه

کلیپ شماره دو:


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 45 ثانیه


کلیپ شماره سه:

نحوه ی سیر حقیقی کواکب


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 38 ثانیه


*************

الهی یا مُتعالی إرحَم حالی

الهی یا مُتجَلّی إرحم ذُلّی

 

یا الهی غیرُﻙ مالی

فانا عبدُﻙ ربِّ و کُن لی أرجو رضاﻙ

 

یومَ القیامة بالإستقامة کَرَماً

أرجو السَّلامة أرجو الکَرامة کَرَماً

أخشی الندامة یومَ القیامة کَرَماً

إرحمنی یا الله

 

ما أسعَدَنی إن أکرمنی جلَّ عُلاه

إن نجّانی إن سَلَّمَنی فی رَحمَاه

إن أدخلنی إلى الجنان کَرَمَ الله

أکرمنی یا الله


بسمک یا شافی

************

آی آدمکها

اینجا دلی،

سوخته است.

سوخته.

این دل رقیق و لطیف و ظریف

سوخته 

سوخته.

مرهمی برایش نمی شناسید؟

چشمهایی ک همیشه بارانی است؛

دل می سوزد و چشم ب همدردی اش می گدازد و

گدازه هایش ب روی گونه ها می چکند و سرازیر می شوند.

ب گمانم

خدای رحمان هم 

دلش سوخته.

چرا آن جبّار جبران این دل سوخته نمی کند؟؟

آآآآآی آدمکها

احساس ها مرده است و

انسانها جز شبحی بیش نیستند.

ای خدای رحمان و رحیم

مرا دریاب

ک این دل جز شرار آتش نیست.

چنان می سوزد و می گدازد ک حتی آسمان هم ب حال او می گرید و می بارد.

بسمک اللهم یا جبّار یا رحمان یا لطیف یا رؤوف.

یا سریع الحساب

و یا.

منتقم


بسمک یا شفیق

*************

حضرت آقاجان علامه حسن زاده آملی روحی فداه،

در شرح فصوص الحکم قیصری،

در فصّ یونسیه،

ذیل این عبارت:

{ واعلم أنّ الشَّفَقَة علی عباد الله أحقّ بالرّعایةِ من الغیرة فی الله }

فرمودند:

موت اسود، مرگ سیاه، تحمل اذاء و آزار مردم است.

این بدترین موت است

موت اسود ک تحمل اذاء مردم و رنج مردم است؛ همسایه، بد می شود؛ همکار، بد می شود، هم لباس، بد می شود؛ هم سنخ، بد می شود، مردم گذر، بد می شوند؛ 

حدیث داریم مؤمن اگر ب قله کوهی پناه ببرد، ب غاری پناه ببرد، می بینی آنجا هم کسی پیدا می شود ک مزاحمش می شود و چقدر تحمل می خواهد؛ چقدر کار می خواهد.

موت اسود از آن موتهاست.

بدترین موت.

از همه ی موتها سخت تر و مهم تر. 

آدم را می شکند.

خدا حفظ کند؛ خدا توفیق بدهد ک آدم بتواند ب بندگان خدا شفقت داشته باشد؛ دیگر کار را ب آنجا نکشانند که:

بد بسی کردی نکو پنداشتی

هیچ جای آشتی نگذاشتی

***************************

پیاده شده از فایل صوتی


دانلود تصنیف عرفانی به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم»

حجم: 7.21 مگابایت

************************

به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم

وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم

قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی

هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم

سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت

به خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم

ز جلال تو جلیلم ز دلال تو دلیلم

که من از نسل خلیلم که در این آتش تیزم

بده آن آب ز کوزه که نه عشقی است دوروزه

چو نماز است و چو روزه غم تو واجب و مم

به خدا شاخ درختی که ندارد ز تو بختی

اگرش آب دهد یم شود او کنده هیزم

بپر ای دل سوی بالا به پر و قوت مولا

که در آن صدر معلا چو تویی نیست ملازم

همگان وقت بلاها بس خدا را

تو شب و روز مهیا چو فلک جازم و حازم

صفت مفخر تبریز نگویم به تمامت

چه کنم رشک نخواهد که من آن غالیه بیزم

مولانای جان

آه ک از سوز تو جان می گدازد و تار زخمم می نوازد و دیده می بارد و دل ب جوش می آید ای جان جانان


بسمک یا علیم

***********

سرور عزیز و استاد بزرگوارم حضرت استاد صمدی آملی حفظه الله در خصوص سیر مطالعاتی طلاب و غیر طلاب می فرمایند:

برای طلبه ها عمده مسیری ک می خواهند طی کنند همان روال حوزوی است مرکب از ادبیات و دروس مختلفی ک در مراتب گوناگون حوزه است. و بعد از آن، فقه و اصول .

در کنار آن، طلبه ها می توانند ب فراخور فهم خود ب لمعه ک رسیدند، مباحث فلسفی را شروع کنند و فلسفه و فقه و اصول را در عرض هم پیش ببرند. فلسفه را هم بدین نحو می توانند کار کنند. از بدایه و نهایه ی جناب علامه طباطبایی شروع کنند. بعد از آن إن شاء الله شرح منظومه بخوانند و بعد از شرح منظومه هم از منطق تا پایان حکمت. بعد از آن اشارات را بخوانند. می توانند در عرض اشارات الهیات شفا بخوانند، برهان شفا بخوانند ، بخصوص برهان شفا در منطق برای یک طلبه خیلی نیاز هست. الهیات شفا متنش خیلی سنگین است. اگر استاد پیدا کردند کتاب نفس شفا را بخوانند. نفس شفا یک دوره معرفة النفس در یک سطح بسیار عالی است منتها محدود ب بعضی از مسائل هست. اینطوری ک آقا (حضرت علامه حسن زاده آملی روحی فداه) معرفت نفس را پیش رفته اند خیلی عمیق تر است و وسیع تر.  

بعد از اینها اسفار بخوانند. می توانند حکمة الإشراق جناب شیخ اشراق را هم با هم مباحثه کنند. قبل از رسیدن ب اسفار یا در عرض اسفار، کتابهای عرفانی شروع می شود. تمهید القواعد جناب ابن تُرکه است، بعد از آن شرح فصوص قیصری است؛ بعد از آن مصباح الانس است و بعد از آن ب تعبیر آقا جان دیگر محاسن آمده تا ب دامنشان رسیده، فتوحات ابن عربی را بخوانند. . برای طلبه ها این سیر مهم است. 

اگر طلبه آن اصول و امهات فلسفه و عرفان را پیدا کند و در خودش پیاده کند، در اصول و امهات غرق می شود و آن اصول و امهات مثل عقابی او را محافظت می کند؛ چون آن اصول، حقایق مرسله است. حقایق مرسله ک حاصل شود تمام این جداول وجودی ها می رود در آن اقیانوس غرق می شود. این سیر علمی آقایان طلبه.

وقتی طلبه ها این کتابها را لطف کنند بخوانند، بعد ک ب کتابهای آقا مراجعه می کنند می بینند کتابهای آقا تمام آن حقایق را جمع کرده؛ آنجا خیلی پراکنده بود، اما اینجا ایشان آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری. فلذا اگر کسی این کتابهایی ک عرض شد را بخواند، بعد وقتی بیاید دروس معرفت نفس را بخواند و بعد گنجینه ی گوهر روان را بخواند، بعد از آن رساله ی اتحاد عاقل و معقول، بعد از آن کتاب شریف عیون مسائل النفس، بعد شما اگر در کنار این کتابهای 4 گانه ک عیون، دوره ی عالیه است، در کنار اینها موضوعاتی حول این کتابها را دنبال کنید، وقتی این سیر را طی کردید، تمام کتابهای آقایان دیگر می آید اینجا حل می شود. بعد وقتی خودتان در فهم اصول و امهات میزان بشوید می بینید تا می خواهید کتابهای دیگر را باز کنید مطالعه کنید متوجه می شوید ک چه کتابی است و هدف و منظور نویسنده چیست. کسی ک اهل فن شود، هر کتابی دستش بیاید، دو سطر، 5 سطر آن را بخواند تا آخر منظور نویسنده را می فهمد.

این تأکید بر مطالعه کتابهای آقا از آن جهت است ک ایشان یک ذوالفنون است. یعنی در هیچ علمی کوتاه نیامده. همه اساتید آقایان دیگر، همه ی بزرگان مقیدند؛ مطلق نبودند. استادی نبودند ک در مطلق علوم تخصص داشته باشند، هرکدام در موضوعی قوی بودند، بعضی ها در فلسفه قوی بودند، بعضی ها در طب، بعضی ها در ریاضیات، بعضی ها در نجوم، بعضی در علوم غریبه، بعضی در فقه و اصول، بعضی در عرفان، تعدادی در عرفان عملی؛ اما آقا همه ی اینها را یکجا جمع کرده.

کسی ک ذوالفنون باشد، یعنی در همه ی رشته های علمی، در مطلق علومی ک در حوزه مطرح است، یعنی ایشان در مطلق علوم، تألیفات فنی دارند.

********************************

پیاده شده از فایل صوتی 


بسمک یا عشقی و محبوبی

بسمک یا مالک وجودی

بسمک یا صاحب قلبی

بسمک یا مأمنی و ملجأی

بسمک یا مونسی عند غربتی

بسمک یا نور عینی

بسمک یا شاهد نجوای

*******************

 طوبی دلی تنگ ولی بی انتها دارد

دلی بیقرار و پرشور

نبضی تند و پر حرارت

طوبی سرگشته ای مجنون است 

و هم دلتنگی اش

هم وسعتش

هم بیقراری و شورش

هم حرارتش

هم سرگشتگی و جنونش

بی انتهاست.

لایتناهی است.

و بی شک لایق و شایسته ی  این دل

تو هستی ک بی انتهایی

عشق من

محبوب من

فخر منی

همیشه در قلبم بمان،

همیشه

و مرا سرشار از جمال خود کن،

تا بنگری چگونه وفادار مهر و خوبیهای تو می مانم.


بسمک یا مُنعِم

************

در این روز

ک روز ظهور و بروز یک وجود کریم و عفیف و مستور و مکنون و محفوف و مکتوم و با عظمت است،

قبض شدیدی مرا در بر گرفته.

محبوب من

آمدم در این روز مبارک

این منزلگه پر پیچ و خم را غباری بتکانم.

غم و اندوه فراوان مرا در بر گرفت.

نگار من

دل طوبی پر از درد است و سوز.

رهایش نکن.

_____________________________

سلام بر تو ای بانوی عشق

سلام بر تو بانوی غربت

سلام بر تو بانوی مظلوم

سلام بر تو بانوی پنهان

سلام بر تو ای شوکت مخفی

تو حقیقتاً لیلة القدری

ناشناخته

و ما أدراک ما لیلة القدر

مدهوش توأم

مفتون تو ای بانو

ای حقیقت مجهول

عجب یومی

ک یوم الله است.

یوم الحق

یوم الفرقان

یوم الجمع

یوم التلاق

_________________________________

ألسلام علیک یا فاطمة اهراء

إنسیة الحوراء

صدیقة الکبری

ناموس الله الأکبر

الطاهرة المطهرة


بسمک یا عالم الخفیات

- انیس؟ چی شده؟

- طوبی؟ انیس می خواد بزرگترین راز زندگی شو بهت بگه. بزرگترین راز زندگی یک زن از میان اینهمه زن ک در اطراف تو هست.

- بگو انیس. بگو عزیزم. بگو مهربانم. بگو عاشق سینه چاک.

- آه. خوبه تو هم می دونی ک انیس عاشق سینه چاکه. و با افشای این راز، می خواد  عاشق بودنش رو بهت اثبات کنه.

طوبی؟

محبوب و معشوق انیس، تو رو سر راه اون گذاشت تا او رو از دره های مخوف منیت بیرون بکشی و از خود بی خود کنی و ب ناکجاهایی بکشونی ک شاید هیچ زنی نپذیره و قدم ب اونجا نگذاره. ولی انیس با تو هرجا ک رفتی، آمد و همراه تو شد.

طوبی؟

انیس، چند روزی خلوتی داشت تنهای تنها.

همیشه می خواست عشقش رو ب محبوبش ثابت کنه. تا او بدونه که انیس چقدر عاشقشه. محبوب و معشوق انیس، فرصتی ایجاد کرد تا انیس یه عشقبازی جانانه با محبوب و خالق و هستی بخش خودش داشته باشه.

و او انیس رو ب وادیهای ناشناخته ای برد ک طعم و حلاوت اون انیس رو بیچاره کرده.

طوبی؟

در خاطرت هست ک ب تو گفته بودم ک همسرم چندین سال پیش همسر دیگری اختیار کرد و مدت کوتاهی با او بود؟ ب خاطر داری؟

- بله انیس جان. یادمه.

- طوبی؟

چند روز پیش، پس از گذشت ده سال از اون اتفاق، فهمیدم ک اون زن عاشق سینه چاک همسر من شده بود. و طی این ده سال همچنان عاشق بود و وفادار ب عشقش. 

طوبی؟

من فرو ریختم. نه از این جهت ک چرا زنی عاشق همسر من شده و نه از این جهت ک چرا همسر من؟

طوبی؟

تو منو عاشق خدا کردی. عاشق. 

و انیس طعم عشق رو، طعم فراق و طعم سوز و گداز رو چشید و با تمام وجودش حس کرد. انیس سوخت. تو ک خودت شاهد بودی. 

( باز تا صحبت عشق شد، چشمهای زیبای انیس پر از اشک شد. چنان اشک می ریخت ک مادری در فراق فرزند خویش می گرید.)

طوبی؟

انیس عاشق محبوب خودش شده. انیس طعم عشق رو چشیده. درد فراق رو با تمام وجودش لمس کرده. چطور راضی بشه ک یک زن، عاشق همسرش باشه، و در آتش عشق و سوز و گداز بسوزه؟؟؟ 

من خودم عاشقم. 

درسته ک جز سوز و گداز عشق و جز فراق مرا حاصلی نبوده، ولی همیشه بر این عشق سوختم و سوختم و اشک ریختم. خودت ک شاهد بودی.

نمی تونم بپذیرم ک من، باعث بشم عاشقی در آتش عشق بسوزه. گداخته بشه.

برای همین همسرم رو وادار کردم بعد ده سال ب سراغ اون زن عاشق دلسوخته بره و او رو ب وصال و ب مرادش برسونه.

آآآآآآآه طوبی

طوبی

انیس، بخاطر محبوبش این کار رو کرد. بخاطر اون خدایی ک عشقش رو چنان در دلش انداخته ک انیس جز او نمی بیند و جز او نمی خواهد و ب جز او نمی اندیشد.

همسر من، مال من تنها نیست. 

انیس از همه دل کنده و دل فقط ب محبوب خود سپرده.

و محبوب انیس، نظاره گر این عشق و این سوز و گداز و این شور او هست. 

طوبی؟

همسرم ب اون خانم زنگ زد. دلم خیلی براش سوخت. اون زن ب همسرم گفته بود ک تو منو پیر کردی.

طوبی؟ 

ب عشق و محبوبم قسم

ک او خودش علیم و بصیر بذات الصدور است می داند ک چقدر در این قسم صادقم،

قسم ب عشقم

قسم ب خالقم

قسم ب ربّ خودم 

قسم ب الله

ک اگر زودتر از این پی ب عشق این زن برده بودم، زودتر از اینها او رو ب عشقش می رسوندم.

البته، ناگفته نماند، چه بسا الان زمان آن فرا رسیده. چون این چند روز خلوت و تنهایی، مرا ب عشقی رساند ک ثمر آن عشق این رازی شد ک بر تو برملا کردم.

( انیس سکوت کرد. و من در آن چشمهای زیبا و نافذ و عاشقش نهایت عشق و خلوص گفتارش رو فهمیدم. انیس رو خوب می شناختم. در سوز و گدازها و عاشقی ها و تمام دردهایش حضور داشتم. عمیق نگاهش کردم و در آغوشم گرفتم و فشارش دادم)

- انیس؟

نمی دونم چی بگم. عشق تو ب محبوب ازلی منو در حیرت گذاشته. و می دونم ک صادقانه گفتی. و می دونم ک عشق، از دل تنگ تو یه دل دریایی و یک دل بی انتها ساخته چون خودش بی انتهاست. 

انیس؟

قدر این عشق و قدر این دل رو بدون. محبوب ازلی گنج پر بهایی در دل تو ب امانت نهاده. هنیئاً لک. 

آفرین بر تو.

آفرین عاشق.

آفرین دلداده ی یار.


بسمک یا مُبتَلی

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه در ذیل تفسیر آیه ی 124 سوره بقره

وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏ }

فرمودند: 

ابتلا و امتحان یک ابتلا و امتحان عمومی است. چیزی در جهان نیست مگر اینکه بلوای ماست؛ یعنی آزمون ماست. هر چه در روی زمین است امتحان ماست. فرمود:

{ إنا جَعَلنا ما علی الأرض زینة لها لنبلوهم أیّهم أحسن عملاً }

چیزی روی زمین نیست مگر اینکه وسیله ی آزمون ماست. حتی موت و حیات هم برای آزمون ماست: { خلق الموت و الحیوة لیبلوکم } چیزی در نشئه طبیعت نیست مگر آزمون الهی است. این یک امتحان عمومی است.

یک سلسله امتحانات، خصوصی است ک غیر از این امتحان عمومی است. امتحان عمومی هر لحظه امتحان است. 

انسان از محل کار تا منزلش وقتی رفت و آمد می کند ب صدها امر امتحان می شود.

از این طرف خدای سبحان می فرماید:

{ قُل للمؤمنین یَغُضّوا من أبصارهم }

از آن طرف چند نامحرم را هم از کنارش عبور می دهد ببیند نگاه می کند یا نه؟

از این طرف می فرماید ب اینکه:

{ لایَغتَب بَعضُکُم بعضاً }

از آن طرف یک عده را هم ب عنوان آزمون برای غیبت، او را دعوت می کنند.

اینچنین نیست ک خدای سبحان کسی را نیازماید؛

مثل اینکه از یک طرف ب حجاج می فرماید:

{ لا تَقتُلوا الصّیدَ وَ أنتُم حُرُمٌ }

از آن طرف هم می فرماید:

{ لَیَبلُوَنَّکُم بِشَیءٍ مِنَ الصّید تناله أیدیکُم و رِماحُکُم }

یعنی ما اگر ب شما گفتیم در حال احرام، صید برّی حرام است، اینطور نیست ک فقط در همان چادرهای عرفات نشسته باشید ما شما را امتحان بکنیم؛ این طور نیست. 

شما وقتی ک در حال احرامید، صید بر شما حرام است و نیاز هم دارید ب گوشت؛ ما این آهوها را از بالای کوه سرازی می کنیم ب دامنه های کوه در تیررس شما، در دسترس شما قرار می دهیم، ببینیم چه می کنید؟ 

{ لیبلُوَنَّکُم بشیءٍ من الصّید }

که :

{ تنالُهُ أیدیکم و رِماحَکُم }؛

یعنی ما این صید را در تیر رس شما بلکه نزدیکتر می آوریم در دسترس شما قرار می دهیم، ببینیم چه می کنید؟ 

از یک طرف خدای سبحان می فرماید:

{ قل لِلمؤمنین یَغُضّوا من أبصارِهِم } از این طرف هم در چشم رس نامحرم قرار می دهد.

اینطور نیست ک نیازماید؛ مرتب در تمام شؤون شبانه روز انسان در کلاس امتحان است؛ این یک مرحله ی عام.


بسمک یا بصیر

 سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی دام ظلّه در جلسه ی 208 از سلسله دروس تفسیر سوره بقره فرمودند:

حق تعالی در آیه ی 45 ب بعد سوره مبارکه ی (ص) فرمود:

{ واذکُر عبادنا إبراهیم و إسحق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار }

فرمود: ب یاد بندگان خاص ما باش. ابراهیم و اسحاق و یعقوب، اینها عباد مایند؛ بندگان خاصّ مایند. برای اینکه اینها هستند ک دست دارند؛ اینها هستند ک چشم دارند.

آن که با دستش بت می شکند دارای دست است؛ آن ک همه جا را می نگرد و آیات الهی را می بیند، دارای چشم است.

فرمود: دیگران نه دستی دارند نه چشمی. اینها هستند که : { أولی الأیدی و الأبصار } اند. 

اگر کسی با چشمش حق ندید و با دستش بت نشکست که { أولی الأیدی و الأبصار } نیست.

فرمود: اینها هستند ک هم خوب می فهمند، هم فهمیده ها را خوب پیاده می کنند. هم نیروی درک اینها قوی است؛ هم نیروی حرکت و تحریک و فعالیت اینها قوی است. هم خوب می فهمند؛ هم فهمیده ها را در راه حفظ دین خوب پیاده می کنند.


بسمک یا رحیم

************

سیدنا الأستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه در جلسه 208 سلسله دروس تفسیر سوره بقره می فرمایند:

آیه ی 42 سوره ی آل عمران این است که:

{ و إذ قالت الملائکة یا مریم إن الله اصطفاکِ وَ طَهَّرَکِ و اصطفاکِ علی نساء العالمین }

آن اصطفای اول، اصطفای نفسی است؛ یعنی تو در حدی هستی ک ذاتاً ب این کمال رسیده ای.

آن اصطفای دوم اصطفای نسبی است ک با حرف جر و با علی » زیاد شده است. 

{ واصطفاکِ علی نساء العالمین }

نه تنها خود دارای کمال نفسی هستی، بلکه نسبت ب دیگران هم این مزیت را داری ک دیگران این مزیت را ندارند. لذا کلمه ی اصطفاک در این آیه دوبار ذکر شده است برای اینکه دو نکته را تفهیم کند.

این صفوه بودن، کاری ب مقام نبوت یا رسالت ک کار اجرایی است ندارد. این مربوط ب ولایت است. ولیّ الله همان است ک می تواند در عالم ب اذن خدای سبحان در حدود ولایتش اثر کند. از این جهت است ک زکریا هر وقت وارد منزل مریم علیها سلام می شد، وارد محراب می شد، { کُلَّما دخلَ علیها زکریّا المحراب وجدَ عندَها رزقاً }؛ این همان مقام شامخ ولایت است ک روی صفوه بودن و مصطفی بودن، تأمین است؛ کاری ب مقام اجرایی ندارد.


بسمک یا ولی المؤمنین

******************

سیدنا الأستاد حضرت علامه جوادی آملی حفظه الله تعالی در جلسه 208 سلسله دروس تفسیر سوره بقره فرمودند:

ولایت، یک مقام نفسانی است بین العبد و المولی؛ بین الإنسان و خالقه. 

آن کاری ک مربوط ب کمال نفسانی است، و مربوط ب انسان کامل است، کاری ب اجرا ندارد، از آن ب ولایت یاد می کنند، آن مقام ولایت است.


بسمک یا کاشف الغمّ

****************

پس از چند سال 

سرانجام امروز پزشکان جوابم کردند.

طوبی؟

بیماری تو صعب العلاج در حد لاعلاج است. 

خوشم با درد محبوبم.

می نگرد چه سان درد می کشم و می سوزم و آب می شوم.

می نگرد چه سان ب خود می پیچم از درد و نفس نفس می زنم.

می نگرد نفسهای بریده ام را.

خس خس سینه ام را.

و سوزش قلب سوخته ام را.

طوبی؟

محبوب غمی در دلت بنهاده تا هر آن و هر لحظه ب یادش آری و آه از نهادت سر کشی. صدایش زنی و نامهای مبارکش را بر زبان جاری کنی و نرد عشق بازی.

خوش آمدی ای درد.

خوش آمدی.

تو یادگار محبوب و دلدار منی.

دوستت دارم


بسمک یا روحی و حیاتی

********************

سخن عظیمی در دل طوبی هست، ک آتشفشان درونش را ب انفجاری مخرّب کشانده

محبوب ازلی من

ای عشق ابدی من

ازل بود و تو بودی، یک وجود بی نهایت.

هرچه اسما و صفات از تو می شناسم در تو بی نهایت، و در اعلی مرتبه بود. بی هیچ نقصی. بی هیچ قیدی.

بی هیچ حدّ و محدودیتی. بی انتهای بی انتها. لایتناهی. غیر قابل وصف و غیر قابل بیان و لا تعیّن.

حتی شور و عشق در وجود تو بی حد بود ک غلیان کرد و تو را واداشت تا اراده بر خلق وجودی کنی و خویش را ب ظهور برسانی تا جمال خود را ب تماشا نشینی.

نگار من

کیست آن ک افتخار یافت تا عین تو باشد؟

کیست آن ک افتخار یافت تا مقصود خلقت تو گردد و منظور عشقبازی های تو شود؟

کیست آن مفتخر ب ظهور صفت لایتناهی بودن تو؟

مولای من

تو طوبی را چنین آفریدی.

طالب بی نهایت

طالب کمال

طالب نهایت اسما و صفات تو

طوبی 

طالب وجه اطلاقی توست. چه کند با این همه حد و حدود و تقیدات و مقیدات؟

چه کند طوبی ک ب هر چه می رسد قید است و محدود.

بگو طوبای بی نوا را کی ب اطلاق می کشانی؟

هر چه ک طوبی طلبید بدو بخشیدی و عطا کردی تا ب او بفهمانی ک ای طوبی؟

قلب پر سوز و گداز تو

ب دست با اقتدار من بیخته گشته،

من آنرا ب قالب کشیده ام، من. من ِ بی انتهایی ک لا إله إلا انا »،

من این قلب شوریده ات را چنین سوز دادم

ک طالب بی نهایت باشی و بدانی ک دست نیافتنی است.

در این نشئه هرگز بدان راه نخواهی یافت.

{ و لدار الآخرة خیر }

{ و هی دار القرار }

__________________

و طوبی دگر لال شد.

و طوبی دگر خم شد.

و طوبی دگر مُهر خموشی ب لبها زد و نشست.

بال طوبی شکست.

و طوبی دریافت که

تو ماه بلندی

و طوبی ماهی جان داده ی برکه ی خشکیده ی این عالم خاکی.


بسمک یا مقصود

*************

مولای من حضرت علامه حسن زاده آملی روحی فداه در شرح مصباح الانس، در توضیح این عبارت:

إصطفی من خلقه فی کلّ عصر و من کلّ جیلٍ نقاوة سمّوا أنبیاء و أولیاء و أیّدهم بروحٍ منه . »

فرمودند:

کتاب منطق الطیر را شیخ عطار پیرامون درس امروز ما نوشته ک هدهد، مرغ سلیمان، پرنده ها را جمع کرد؛ این هدهد، پیغمبر است؛ دعوت کرد؛ ب اینها گفت ما عاطل و باطل خلق نشدیم؛ ما بزرگی داریم بنام سیمرغ. کمال ما این است ک ب سوی او برویم؛ ب او نزدیک بشویم.

این طیور همین اُمم اند؛ این اختلاف ها و اینها.

بعضی بهانه آوردند؛ 

جغد آمد، گفت: هدهد؟ چه می گویی؟ مگر بهتر از ویرانه جایی می شود ک من دست از ویرانه، از خرابه ها بکشم بیایم دنبال تو. کجا؟ حیف این خرابه ها نیست؟

بنا کرد نصیحت کردن. حرف زدن و صحبت کردن. 

کبک آمد و گفت: مگر بهتر از دشت و دمن جایی پیدا می شود؟ 

هریک. کلاغ آمده طوری. بلبل آمده طوری. هریک مطابق طبیعت خودشان حرفی زدند و هدهد بالاخره اینها را همراه کرده؛ حاضر کرده ب راه افتادند.

ب راه ک افتادند، اولین کُتَل پیش آمده، کتل؛ گردنه، این چه گردنه ای است؟ گردنه ی صبر. خیلی از مرغها ماندند. آن گردنه توکل است. خیلی از مرغها ماندند. آن گردنه همینطور. گردنه ریاضتها و سیر و سلوکها و

خیلی ها ماندند. این گردنه ها را ک سیر کردند هدهد دید ک با خودش 29 مرغ ماندند ک سی مرغ اند. می خواهند بروند ب خدمت سیمرغ.

بله رفتند و بار یافتند و آمدند تفتیش کردند گفتند شما زحمت کشیدید؛ اما یک مقداری هنوز گرد و غبار عالم خودتان را دارید؛ باید یک مدت اینجا باشید؛ ریاضت بکشید؛ این گرد و غبار را بریزید. هرچند ک مواقفی سیر کرده اید؛ باید این گرد و غبار را بریزید تا خالص بشوید، آنوقت بفرمایید ب حضور سیمرغ. 

بعد وارد می شود ک کسانی ک متصف ب صفات ربوبی شده اند، ب قرب نوافل و قرب فرائض، را اینجا پیاده می کند که: کنتُ سمعه و بصره » 

این سی مرغ ک آمدند خدمت سیمرغ، سیمرغ را ندیدند مگر خودشان را. خودشان را ندیدند مگر سیمرغ را. این سی مرغ، خودشان را ندیدند مگر سیمرغ را؛ و سیمرغ را ندیدند مگر خودشان را ک سی مرغ بودند.

راجع ب قرب نوافل و فرائض عرایض و و فرمایشاتی می فرمایند ک اینهمه را جناب حافظ رحمة الله علیه در آن غزل شیرینش جمع کرد که:

من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

مرغ سلیمان ک هدهد است.

*************************

پیاده شده از فایل صوتی


بسمک یا مؤثر

***********

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه در جلسه ی 209 از سلسله دروس تفسیر سوره ی مبارکه ی بقره، ذیل تفسیر آیه ی کریمه ی 124:

وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏ }

فرمودند:
فتنه نه یعنی امتحان، افتنان نه یعنی امتحان.

فتنه یعنی گداختن.

وقتی انسان طلا را در آتش داغ می کند، و آب می کند، تا روشن بشود گوهرش چیست؟ این کار را می گویند: فتنه.

فَتَنَ الذّهَبَ بِالنّار » یعنی این طلا را در آتش گذاشت تا روشن بشود خالص است یا مَشُوب است. چون با این فتنه و گداختن، گوهر این طلا روشن می شود.

از اینجا معنای امتحان را از افتنان ب در آورده اند؛ پس نه فِتَن ب معنای امتحان است لغتاً، نه إبتلی ب معنای امتحان است؛ بلکه لازمه ی معناست و چون لازمه ی هر دو، یک امر است؛ لذا یکی را جای دیگری و همراه دیگری استعمال می کنند.

فتحصّل ک نه فتنه ب معنای امتحان است لغتاً نه ابتلاء. بلکه هر دو لازمه ی آن معنای اصلی و لغوی خودشان هستند.


بسمک یا صاحب الجمع

*****************

محبوب من و عشق من

در کتاب خود فرمود:

وَ إذا النّفوسُ زُوِّجَت »

آنگاه ک نفس ها ب هم ضمیمه و جفت شوند.

*********************************

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی ادام الله مقامه الشریف در تفسیر سوره مبارکه واقعه می فرمایند:

زوج ب معنی جفت نیست. زوج ب معنای صنف است.

دوتا ک هرکدام ب ضمیمه ی دیگری می شوند زوج.

************************************

مقام زوجیت، مقام انضمام است. مقام وحدت. مقام اتصال. 

آنگاه ک نفس ها ب هم پیوند می خورند.

دو نفس

دو روح

دو باطن

ک در این نشئه دو.

ب هم منضمّ می شوند و می شوند یک.

چه شیرین لحظه ای است این لحظه ی وصال.

چه لقاء مبارکی است.

چه اتحاد و انضمام و وحدت جانانه ای.

سراسر عشق.

سراسر شور

سراسر مهر.

************

نفس

مرتبه ی مافوق جسم است و مادون روح فوق مجرد .

پیوندی ملکوتی

پیوندی آسمانی

پیوندی الهی

طوبی لک یا طوبی

ک لحظه ی و إذا النفوس زوّجت» تو رسید.

مبارک بادت این زوجیت و این وصال.


بسمک یا مالک

************

محبوب من در کتاب خویش فرمود:

{ کُلُّ نفسٍ بما کَسَبَت رَهینَةٌ }

هر نفسی، دربند و گرفتار آن چیزی است ک ب دست می آورد.

" رَهین " بر وزن " فَعیل " اسم فاعل است. مفهوم پایداری و ثبات و برقراری و دوام را می دهد. ب گونه ای رسوخ کرده در منافذ ک ب سختی می شود جدا کرد.

هر نفسی در گرو مکسوبات خویش است.

چه کسب کرده؟

در طول عمر خویش چه چیزی کاسبی کرده؟ مگر نه اینکه دنیا مَتجَر است. محل تجارت ک محبوب ازلی خود فرمود:

{ إنّ الله اشتری. }

{ اولئک الذین اشتروا }

همه جا سخن از شراء است و بیع است و معامله و تجارت و ربح و نفع و

خب؟

نفس ها درگیر چه هستند؟ رهین چه چیزی هستند؟

آن قیود و بندهایی ک انسانها را دربند کرده چیست؟

هر کسی ب نوعی، هرکسی ب شکلی، هرکسی ب طریقی گرفتار است.

همه قید؛ همه بند؛ همه حد؛ 

محبوب من

و تو قاهرانه و مقتدرانه بر عرش اعلای رحمانیت خویش استیلا یافته و این بندگان و مکسوباتشان را می نگری. می نگری بندها و قیود و غل و زنجیرهای بندگان خویش را.

یکی در بند زن است و یکی در بند شوهر. یکی در بند فرزند است و یکی در بند مال؛ یکی در بند جاه است و یکی در بند مقام؛ یکی در بند علم است و یکی در بند جهل همه در بند نفس خویش اند.

نگار من

طوبی در بند چیست؟

طوبی را در بند چه محصور گشته است؟

طوبی رهین چیست؟

و اینجا نگفته ای ک تو دربند کرده ای؛ هر نفسی خودش در بند است. خودش خودش را حبس و محدود و در قید و بند کرده. هر نفسی خودش ب دست و پا و قلب و فکر و مغز و اندیشه و کشف و شهودش غل و زنجیر زده.

خودمانیم عامل اعمالمان.

و خدای رحمان خودش بر ما رحم کند ک اینهمه قید و بند داریم و دست و پاهایمان بسته است و آرزوی عروج و تعالی و رشد و کمال داریم!!!


بسمک یا احد

**********

الهی

ای عشق بی پایان من

مستم

خمارم

تویی ک " مَن لا یَشغَلُهُ شأنٌ عن شأن  " ی و هر آن و هر لحظه ک طوبی مست و خمار باشد، تو هستی ک شراب نوشین عشق را ب جانش بریزی و سیرابش نمایی.

نگار من

تویی ک " لا تأخذه سنةٌ و لا نوم" ی؛ و همیشه و هر لحظه در حضوری ؛ در تمام لحظه های نیازم ب عشقورزی و عشقبازی با تو، تو هستی. در حضوری. و من در معیت تو. { هو معکم أینما کنتم}

محبوب من

شراره های عشق تو از جان و روحم زبانه می زنند و روز و ساعت نمی شناسند. این بیقراری ها و بی تابی ها وقت نمی شناسند.

چکند طوبی؟

چگونه بیقراری ها و شوریدگیهای خود را قرار بخشد ای نازنینم؟

همه ی خلق تو درگیر و گرفتارند.

گاه هستند و گاه نیستند.

همه دربندند. اسیرند.

کسی را یارای همدمی و همراهی هر لحظه و آن و شأن طوبی نیست ک مستیهای طوبی تمامی ندارد.

آآآآآآآه ای معبود بی بدیل: { لیس کمثله شیء}

هیچکس و هیچ شیء مثل تو نیست.

تو { الله احد } ی.

تو یکتایی

طوبی چه پس؟

اگر فقط تو یکتایی و بی نظیر؛ 

اگر فقط تویی ک مثل و مانند نداری،

پس.

پس این طوبی مثلی و مانندی دارد ای محبوب من.

او کیست؟

کجاست؟

بمن او را بنمایان تا به پایش بیفتم.

آآآآآه

سوختم

سوختم

سووووختم خداااااا


بسمک یا روحی و حیاتی

********************

سخن عظیمی در دل طوبی هست، ک آتشفشان درونش را ب انفجاری مخرّب کشانده

محبوب ازلی من

ای عشق ابدی من

ازل بود و تو بودی، یک وجود بی نهایت.

هرچه اسما و صفات از تو می شناسم در تو بی نهایت، و در اعلی مرتبه بود. بی هیچ نقصی. بی هیچ قیدی.

بی هیچ حدّ و محدودیتی. بی انتهای بی انتها. لایتناهی. غیر قابل وصف و غیر قابل بیان و لا تعیّن.

حتی شور و عشق در وجود تو بی حد بود ک غلیان کرد و تو را واداشت تا اراده بر خلق وجودی کنی و خویش را ب ظهور برسانی تا جمال خود را ب تماشا نشینی.

نگار من

کیست آن ک افتخار یافت تا عین تو باشد؟

کیست آن ک افتخار یافت تا مقصود خلقت تو گردد و منظور عشقبازی های تو شود؟

کیست آن مفتخر ب ظهور صفت لایتناهی بودن تو؟

مولای من

تو طوبی را چنین آفریدی.

طالب بی نهایت

طالب کمال

طالب نهایت اسما و صفات تو

طوبی 

طالب وجه اطلاقی توست. چه کند با این همه حد و حدود و تقیدات و مقیدات؟

چه کند طوبی ک ب هر چه می رسد قید است و محدود.

بگو طوبای بی نوا را کی ب اطلاق می کشانی؟

هر چه ک طوبی طلبید بدو بخشیدی و عطا کردی تا ب او بفهمانی ک ای طوبی؟

قلب پر سوز و گداز تو

ب دست با اقتدار من بیخته گشته،

من آنرا ب قالب کشیده ام، من. من ِ بی انتهایی ک لا إله إلا انا »،

من این قلب شوریده ات را چنین سوز دادم

ک طالب بی نهایت باشی و بدانی ک دست نیافتنی است.

در این نشئه هرگز بدان راه نخواهی یافت.

{ و لدار الآخرة خیر }

{ و هی دار القرار }

__________________

و طوبی دگر لال شد.

و طوبی دگر خم شد.

و طوبی دگر مُهر خموشی ب لبها زد و نشست.

بال طوبی شکست.

و طوبی دریافت که

تو ماه بلندی

و طوبی ماهی جان داده ی برکه ی خشکیده ی این عالم خاکی.


بسمک یا مالک یوم الدّین

*******************

محبوب من

تو در کتاب خود فرمودی: 

{ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ‏ ثُم‏ } 

مرا از خاک آفریدی و از خاک سیر تحولات بشری من آغاز شد و ب همراه آن سیر تحولات روحی و درونی و معنوی و.

از خاک روییدم و مبدأ رشد وجه بشری من از خاک شد.

می شود آیا دوباره ب خاک برگردم و از نو برویَم؟

رویشی دوباره می خواهم ای نگار من.

یا لیتنی کنتُ تراباً

لحظه و ساعتی است ک یوم القیامة طوبی ظهور کرده و چه یوم القیامتی است؛ دهشت انگیز و وحشتناک.

یوم الحسرة طوبی است امروز.

آه چه حسرتها، چه غفلتها.

رجعتم آرزوست.

رجعتی تا ک برگردم ب مبدأ رشد و تکامل خویش و از نو بسازم آنها ک غافلانه یا جاهلانه ویران نمودم.

کاش ب خاک بر می گشتم ای محبوب من.

آنوقت می نگریستی ک طوبی چه طوبایی می شد و چگونه خود را می ساخت.

یا لیتنی کنتُ تُراباً


بسمک یا متجلّی

**************

شیخنا الاکبر محی الدین در انتهای فصّ شعیبیه فصوص الحکم خویش می فرماید:

و أمّا أهل الکشف فإنّهم یرون أنّ الله تعالی یتجلّی فی کلّ نفَسٍ و لا یُکرّر التّجلّی و یرون أیضاً شهوداً أنّ کلَّ تَجَلٍّ یُعطی خلقاً جدیداً و یَذهَبُ بِخلقٍ. فذهابُهُ هو عینُ الفناءِ عندَ التّجلّی و البقاء لما یُعطیهِ التّجلّی الآخر فافهم.

اهل کشف می بینند حق تعالی است ک در هر نفَسی، تجلی می کند و تجلّی تکرار ندارد؛ و نیز اهل کشف ب طور مشهود می نگرند ک هر تجلی، در حقیقت اعطای خلقی جدید است و ذهاب خلقی دیگر. و عند التّجلّی، ذهابش، عین فناست و بقای آن چیزی است ک خلق بعدی بدان إعطا شده است. پس فهم کن.

_________________________________________

پس حق تعالی در هر دَمی ظهور و تجلّی دارد؛

و ظهور و تجلی اش شبیه ب هم و همسان هم نیست. چرا ک هر ظهور و تجلی، زمینه ی ظهور فیض جدید و زمینه ی زوال فیض قبلی است.

پس در هر آن، فنا هست و بقاء. و آن ک موجب فناست، بغیر از آنی است ک موجب بقاست. پس هر لحظه تجلی جدیدی است و ظهور بی تکراری.

و این را تنها اهل معرفت، اهل عرفان و اهل شهود مشاهده می کنند. ک محبوب هر آن و هر لحظه در تجلی است؛ و هر تجلی سرفصلی است برای فیضی ساده و اعلامی بر فیض قبلی. یعنی هر تجلی، ب زبان خود سخن از فیض قبلی و تجلی قبل از خود می زند و هر فیضی ک بخاطر نزول و ورود فیض و تجلی بعدی ب فنا می رود، در حقیقت ب خفا می رود و جای خود را با کرامت، ب تجلی و فیض بعدی می دهد و خود، در کمون و پنهان، نظاره گر تجلیات مابعد خویش می شود.

ذهاب تجلی قبلی، در واقع فنا و ذبح است در مقابل تجلی بعدی. 

حق تعالی، خلق گذشته را با خلق جدید، إفناء می کند؛ و خلق جدید، از این رو دالّ بر بقای خلق قبلی است چون شبیه اوست؛ پس در حقیقت، بقای اوست. فنایی در کار نیست. چون رجوع ب اصل است. آن تجلی قبلی، خلق قبلی، ب اصل خود رجوع کرده؛ اصلی ک در خلق بعدی هم هست و عارف آنرا مشاهده می کند. پس در دید عارف نه قبلی از میان رفته؛ نه بعدی بی نشان از قبلی است. این یک مطلب.

مطلب دیگر این که:

در حقیقت، عارف نه فنایی می بیند، نه بقایی. فنا در کار نیست چون خلق قبلی، اگر جای خود را ب خلق بعدی داده، ب اصل خویش بازگشته و رجوع کرده است. فنا نیافته. و زوال و نابودی در کار نیست.

و در عین حال هم، عارف، بقایی بر خلق جدید نمی بیند، چون خلق جدید عین خلق قبلی نیست. دومی عین اولی نیست. 

اینها دید و مشاهده ی عارف است وگرنه عامّه ی مردم ک چیزی در نمی یابند. نه از رفتن آنی ک رفت، باخبرند؛ نه از آمدن آن شیء جدید مستحضرند. از هیچکدام این احوالات باخبر نیستند.

و از دید عارف حقیقی، این حال، همان قیامت است. تحول. تغیر، تبدل. 

مثالی ک عرفا می زنند این است:

مثل فتیله ای ک با روغن می سوزد و بر می افروزد. نوری ک مشتعل است، هم از فتیله بهره دارد هم از روغن، اما نه فتیله است، نه روغن. هر آن ک این فتیله با آن روغن می سوزد، هر آن، از آن دو، شیئیتی وارد این صورت ناریه می شود، و ب صفت نوریّه متصف می شود؛ سپس این صورت ناریه، گشتی می زند و هوا می شود. 

این عالم هم همین سیر و گشت را دارد. مدام این عالَم از خزائن الهیه استمداد فیض دارد؛ فیض، مدام بر عالم می رسد و باز ب همان خزائن، بر می گردد.

و همه ی این انابه ها و رجوع ها، و همه ی این تجلی ها، رو ب کمال می رود. هر آن، حرکت است از نقص ب کمال. نقصی ب کمال منتهی می شود و کمالی ک حاصل شده خود، در برابر کمال بعدی، نقصی ب شمار می رود.

مگر می شود ربّ مطلقی ک این همه تجلیات و ظهورات را دارد حکیمانه ربوبیت می کند، مگر می شود بی مظاهر شمردش؟ مگر می شود عالم امر، بی خلق باشد و نفس، بی بدن؟ و اینها همه دالّ بر حرکت جوهری است ک در تمام عالم هستی ساری و جاری است.

سبحان الله


بسمک یا مصوّر

***********

از استاد خود شنیده دارم ک ما را دعوت ب عالَم خوانی » فرمودند. ک عالم همه کلمات الله است. ب هر سو بنگری، حق در تجلی است.

بیایید با هم برخی از این کلمات الله را بخوانیم و قرائت کنیم. ک حق سبحانه و تعالی متکلّم است و این کلمات از نفس رحمانی وی بر عالم هستی افاضه گشته و چه نیکو و چه زیبا تکلّم فرموده و با اسم والا و عظیم ألمصوّر » ببینیم چگونه این دلبر دلربا جلوه گری کرده و دلربایی می کند:

هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ‏ کَیْفَ یَشاء

رَحِم گردو 

رَحِم انار

رحم پیله کرم ابریشم

رحم صدف

**********************************

و چه خوش فرمودند:

عالَم یک جدول اوفاقی است. 

جدول منضبط و منظمی است ک تمام خانه هایش با یکدیگر وفق دارند.

و کلمات تامّه ی نوریّه ی حق تعالی، بطور لایزال بر الواح اوفاق آفاق و انفس سائر و دائر است.

خداوند تعالی، توفیق ادراک این حقایق را ب ما عطا فرماید.

إن شاء الله تعالی


وصف حال دل وقتی ب حال خود می سوزد و می گرید و در هجر آن محبوب، ناله سر می دهد.

***************

آه از آن یار شیرین ک تلخ می کُشد؛ تلخی ک خود، شیرین ترین است!

***************

 آه از غم دل

 آه از غم هجران تو

 آه از تو صیاد

 آه از مرغ دل

 آه از سیاهیّ دو چشمت

 آه از آن زلف درازت

 آه از آن تیر و کمانت

 آه از آن خم مژگان تو

 آه از این آزرده حالی

 آه از آن فکر و خیالت

 آه از این دل، آه

 آه از این افسرده حالی

 آه از این تنهایی و 

 آه از جدایی

 آه از ناله های دل

 آه از آن سوز و از آن درد

 آه از این دلخونی و

 آه از گریبان چاکی دل

 آه از این عشق

 آه از این مجنون

 آه از این حال خرابم 


بسمک یا جاعل

***********

حق سبحانه و تعالی، در موطنی از مواطن خلقت، ب ملائکه فرمود:

{ إنّی جاعلٌ فی الأرضِ خَلیفةً }

همانا این منم، جاعل خلیفه در زمین. 

و ملائک بلافاصله، بی تأمل عرض کردند:

{ أتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها و یَسفِکُ الدِّماء ؟ }

با این ک حق تعالی، در خطاب خویش، ابتدا ب خود نمود: { إنّی }، 

ولی حکیمانه ابتدا { فی الأرض } و سپس { خلیفة } را مطرح فرمود.

و اما ملائک با آن ک ب قول خودشان، { نحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لک } ؛

ولیکن آن { إنّی } را نشنیدند و ندیدند و غلبه ی وجه ارضی آن مقصود و مطلوب حق تعالی از خلقت بر آنها عارض گشت، و مقام { خلیفةَ } را هم ندیدند؛ ک تمام توجه آنها معطوف { فی الأرض } و { مَن یُفسِدُ فیها } ک می بینیم { فیها } دوبار در پاسخ ملائک ذکر شده است. 

صدر آیه، جعل خلیفه است و وسط آیه اعتراض بر فساد و خونریزی، و اما ذیل آیه؟

حق تعالی خطابی فرمود و ملائک اعتراض کردند؛ حق سبحانه و تعالی در جواب اعتراض ملائک، نه دلیل آورد، نه حجت اقامه کرد؛ نه برهان ارائه داد؛ نه چهره ی خلیفة اللهی را برجسته و روشن ساخت؛ فقط و فقط فرمود: { إنّی أعلمُ ما لا تعلَمون }

باز هم: { إنّی }

باز هم: { منِ خداوند }.

ذیل آیه و ذیل خطاب، سکوت حق تعالی بود و یک علامت سؤال بزرگ در ذهن بشریت.

پس آنگاه حق تعالی حیرت ملائک را فزون کرد و :

{ عَلَّمَ آدم الأسماءَ کُلّها }

ب ملائک نشان داد ک آن خلیفه، آدم است و مقام آدمیت.

ب ملائک نشان داد ک پاسخ شما این است؛ شما علم ندارید و من تمام علم را ب این خلیفه عرضه کردم.

و باز حیرت اندر حیرت افزون گشت و { ثُمَّ عَرَضَهم علی المَلائِکَة }؛

چه کسی اسماء را بر ملائک عرضه کرد؟

آی ملائک؟ این شما بودید ک گفتید: { نحنُ نسبِّحُ بِحَمدِکَ و نقدِّسُ لک }؟

شما بودید؟

هیچ می دانید ک تسبیح چیست و تحمید چه؟

و هنوز ملائک از این حیرت در نیامده، باز حق تعالی جلوه ای دیگر نمود و فرمود: ای ملائک؟

{ أنبؤنی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین}

ای ملائک؟

اسماء را دانستید؟ دریافتید؟ حال، مرا از آنها خبر دهید؛ برایم بگویید چه گرفتید؟ اگر صادقانه تسبیح و تحمید می کنید. 

و اینجا بود که:

ملائکی ک می بایست همان ابتدا، وقتی ک حق فرمود این منم ک می خواهم چنین کنم؛ اگر همان ابتدا تسلیم حق بودند و سکوت اختیار می کردند و { فلمّا أسلما و تَلّهُ للجبین } می شدند؛ این سرزنشها بر آنها وارد نمی شد ک سرانجام حرف اول را آخر بزنند و بگویند:

{ سُبحانَکَ لا عِلمَ لنا إلّا ما عَلَّمتَنا إنَّکَ أنتَ العلیمُ الحکیم }

و باز ابتدا ب تسبیح، باز، علم؛ و اما اینجا: { إنّک أنت }

و حالا شد.

و حالا دیگر خود را ندیدید ک بگویید: { نحن نسبح بحمدک و نقدس لک}.

و اینجاست ک { إنّک أنت } غلبه بر منیّت و مائیّت کرد.

ولی خداست دیگر. اوست ک دارد خدایی می کند.

اوست ک مقام { علیم } بودن و { حکیم } بودن خویش را ب رخ عالم و عالمیان می کشد.

اوست ک خلیفه ی خویش را در برِ خود می گیرد و شأن و مقام و عظمت و منزلت عطا می کند، برتر از مقام ملائک:

{ یا آدَمُ أنبِئهُم بأسمائِهِم }

ای آدم

ب ملائک، از اسمائشان خبر برسان.

ای آدم

نبوت خویش را شروع کن.

و این موطن، مبدأ مقام إنبائی توست. از ملائک شروع کن. 

{ فلمّا أنبأهم بأسمائِهم قال ألم أقل لکُم إنّی أعلم غیبَ السّموات وَ الأرض وَ أعلَمُ ما تُبدوُنَ وَ ما کُنتُم تَکتُموُنَ }

و آدم إنباء کرد.

و این آغاز مقام نبوت و مقام إنبائی آدم بود بر ملائکه. 

و این است حقیقت نبوت و باطن إنباء. 

و آنگاه حق تعالی باز علم خود را ب رخ کشید و ب ملائک و مقام عقل و عالم جبروت اعلام کرد ک اوست برتر و بالا. اوست أعلم و اوست صاحب غیب آسمانها و زمین. اوست محیط بر ضمایر. اوست علیم مکنون ها و مکتوم ها.

همچو آدم تسلیم باش و چون ملائک معترض نباش و تعجیل نکن تا ک ابواب علم و حقایق اسماء بر قلب تو نازل شود و آن نبی ک در مقام إنباء است ب اذن حق تعالی اسماء و حقایق عالم را بر وجود نازنین تو إنباء نماید و ب بارگاه غیب و محضر کتمان راه یابی.

_______________________________________

پی نوشت:

حیفم آمد ک نگویم و ننویسم:

اشارتی رفت بر مقام { ألعلیم} و { ألحکیم}؛

مظهریت اسم ألعلیم ، حضرت وصیّ آقا أمیرالمؤمنین سلام الله علیه است ک پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در شأن او فرمود: أنا مدینة العلم و علی بابُها »؛

و مظهریت اسم ألحکیم حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیهاست ک حق تعالی فرمود:

{ إنّا أعطیناکَ الکوثر}

و: { وَ مَن یؤتی الحکمَةَ فقد أوتیَ خیراً کثیراً }

فتدبر جیّداً یرحمک الله


بسمک یا منفّس الکروب

*******************

 ب سوی تو آمده ام بانو.

 با دلی شکسته

 جانی خسته و 

 روحی آزرده

 پر از درد

 ب موطن خویش برگشته ام.

 ولی اینبار با کوله باری پر.

حرفهای فراوان دارم ای بانو

 شکوه ها دارم

 گله ها و ناله ها و.

ب یاد آن روزها ک در جوارت بودم و

 همراه تو

 و تو همراه من

 خادمت بودم

 نوشته هایم را ک بر تریبون صحن تو می خواندند، بخاطر داری؟

 خاطرت هست چه عشقبازی ها نمودم با تو ای بانو؟

 سحرهایی ک شتابان ب سویت می شتافتم و

 سر بر ضریحت می نهادم

 زار می گریستم، ب یادت هست؟

 ب یادت هست همیشه ب سراغ استاد می رفتم و با او از آرزوهای خود می گفتم و

 از غریبی ها و تنهایی های خود.

ب یادت هست بانوی نوزده ساله ی من؟

 انیس و هم صحبت ایام شبابم.

  آه بانو، بانو، بانو

 چقدر در کنار تو در آرامشم بانو.

 آمدم قدری قرار یابم ای بانو.

 امان از این اشکها

 نمی گذارند چهره ی زیبای تو را خوب ببینم ای بانوی زیبارو

 چه مهربانی تو ای بانو

بیا بنشین کنارم

 برایم از حسودانی بگو ک قدر تو را نشناختند و چنان بر شما اذیت روا داشتند ک کوچ غربت کردی.

 برایم از دلتنگی های انیس و مونس و عشقت بگو بانو. برادری ک تنها مونست در میان   این آدمیان بود. می بینی ک خواهر، برادری دلسوز می خواهد؟

 آه. ب یاد پدر و برادرانم بانو ک سر بر تربت خاک نهاده اند.

چقدر دلتنگ آنهایم.

 آه بانوی من

 طوبی پر از درد است

 بگذار سر ب شانه هایت گذارم و های های بگریم ای بانو

 چه زخمها ب دل دارم

 چه طعنه ها شنیدم

 آه بانو

 مسیر ولایت بسی سخت و دشوار است.

مرا در کنار خود گیر.

 پناهم بده بانو.

بسان همیشه نجوا کن، از اسرار گو.

بگو ک بس دلم تنگ است.

بگو ک بس دلی سوخته دارم.

مرهمی بر قلب زارم بنه بانو

 بیا تا برایت بگویم چه ها بر من گذشته،

 چه ها گفتند؛

 چه ها شنیدم.

 بیا تا خویش را بر تو عرضه دارم و تو خود قضاوت کن این طوبای بیچاره را.

بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله

اذن دخول می خواهم ای بانوی آیینه.

سلام بر تو

********************************

 


بسمک یا ساقی

*************

در این اوقات و ایام، 

چه زیبا و با مسمّا می رسم بر شعر مولانا:

باغبانا رعد مطرب، ابر، ساقی گشت و شد

باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گَردی؟ گردش عنصر ببین

آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست

حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس

روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست

رو تو جباری رها کن، خاک شو تا بنگری

ذره ذره خاک را از خالق جبار مست

باده‌ای داری خدایی بس سبک خوار و لطیف

زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست

کافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست

 باغبانا

 ای جلوه گر و مکان

  رعد » مطربانه می نوازد؛

  ابر »، آن سحاب رحمت از لطف، باده آورده است؛

 آه، همه مست اند؛ همه مست.

 ندیدی لیلة الرغائب را؟

 لیله ی مستی

 رغبت و میل و او» پرستی.

 آه ای آسمان» 

 گردش بینداز.

 همه خودبخود در گردش اند؛ 

 همه جوهر، همه ذات

 همه در گردش و سیّار.

  آب» مست و باد» مست و خاک» مست و نار» مست.

 این عناصر.

 وجه ماء و وجه نار و وجه طین و وجه هو.

 باد است و هو هو!

 خاک شو تا بنگری.

 { أستکبَرتَ أم کنتَ منَ العالین؟}

 حال صورت این چنین،

 حال معنی خود نپرس؛

 محرم اسرار؟

 نیست. نیست.

 باغبانا، دلبرا

 باده ای داری خدایی.

بس سبک خوار و لطیف 

 { لا یُصَدَّعوُن عنها و لا یُنزِفون}

 پیمانه پر کن ساقیا.

 آه ای شمس تبریزی

 بزن پیمانه را.

 هیچکس هشیار نیست.

 ده شراب ناب را.

 یک نظر کن؛

 نهر رجب » را طور » کن.

 کافر و مؤمن خراب و

 زاهد و خمّار، مست.

____________________________________________

اگر اهل ظاهر نیستی و اهل باطنی

این کلیپ طوبی

را هم ببین.


بسمک یا ساقی

*************

در این اوقات و ایام، 

چه زیبا و با مسمّا می رسم بر شعر مولانا:

باغبانا رعد مطرب، ابر، ساقی گشت و شد

باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گَردی؟ گردش عنصر ببین

آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست

حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس

روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست

رو تو جباری رها کن، خاک شو تا بنگری

ذره ذره خاک را از خالق جبار مست

باده‌ای داری خدایی بس سبک خوار و لطیف

زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست

کافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست

 باغبانا

 ای جلوه گر و مکان

  رعد » مطربانه می نوازد؛

  ابر »، آن سحاب رحمت از لطف، باده آورده است؛

 آه، همه مست اند؛ همه مست.

 ندیدی لیلة الرغائب را؟

 لیله ی مستی

 رغبت و میل و او» پرستی.

 آه ای آسمان» 

 گردش بینداز.

 همه خودبخود در گردش اند؛ 

 همه جوهر، همه ذات

 همه در گردش و سیّار.

  آب» مست و باد» مست و خاک» مست و نار» مست.

 این عناصر.

 وجه ماء و وجه نار و وجه طین و وجه هو.

 باد است و هو هو!

 خاک شو تا بنگری.

 { أستکبَرتَ أم کنتَ منَ العالین؟}

 حال صورت این چنین،

 حال معنی خود نپرس؛

 محرم اسرار؟

 نیست. نیست.

 باغبانا، دلبرا

 باده ای داری خدایی.

بس سبک خوار و لطیف 

 { لا یُصَدَّعوُن عنها و لا یُنزِفون}

 پیمانه پر کن ساقیا.

 آه ای شمس تبریزی

 بزن پیمانه را.

 هیچکس هشیار نیست.

 ده شراب ناب را.

 یک نظر کن؛

 نهر رجب » را طور » کن.

 کافر و مؤمن خراب و

 زاهد و خمّار، مست.

____________________________________________

 


بسمک یا محیی و یا مُمیت

*********************

زمین یک دور ب حرکت انتقالی بدور آفتاب چرخید و ارض » یک سیر ب دور شمس » داشت؛ یک سال شمسی زمین ب دور خورشید گشت و انسانهای غافل، در این معاد زمین، بی خبر از معاد خویش لباس نو می پوشند و خانه تکانی می کنند و ب زعم خودشان صله رحم ب جا می آورند و دل خوش اند ک عید » دارند.

ب ما هم گفتند برای آن ک لااقل هر یک سال، از اصلتان غافل نشوید و یک چیزکی ب یاد اصل خود بیفتید و معاد حقیقی و بهار اصلی، بخوانید: یا مقلب القلوب و الأبصار »

و آنگاه گفتند مولای ما حضرت وصی سلام الله علیه فرموده اند هر روزی ک در آن معصیت خدا را نکنید؛ آن روز عید شماست. ک مولای ما این سخن را در جواب سائلی فرمودند و مطابق با فهم او بیان کردند.

آری این هم یک تعبیر عید » است. ک هرگاه خود را از گناه تطهیر ساختی، عید » توست. جشن بگیر.

و اما این انسان کی می خواهد از این عید طبیعی سال شمسی بدر آید و بالا برود؟

ک می گویند:

عارفان هر دمی دو عید کنند

عنکبوتان مگس قدید کنند (مولانا)

یکوقت یک کسی هر دم و هر آن در مقام حضور تام حضرت حق است. و وقتی حضورش بهم بریزد، خود را ملامت و سرزنش می کند ک من عید نداشتم. هرگاه در حضور باشم آن لحظه عید من است. تحول من است.

عارف حقیقی و سالک وارسته، هر آن و هرلحظه یکپارچه در حضور و شهود حضرت حق است. و آن لحظه ها را عید می داند. چنانچه اگر مانعی برایش ایجاد شود آن لحظه ی غفلت را عید نمی داند.

عارف در قید زمان و مکان و ثانیه و دقیقه و ساعت و سال نیست ک یکسال صبر کند تا زمین چرخش و گردش خود را ب پایان برساند و یک سال بگذرد و او عید بگیرد.

از این نوروز تا نوروز دیگر، از این فطر تا فطر بعدی؛ از این قربان تا قربان بعدی.

سالک مقید ب زمان و مکان نیست.

عنکبوتان را دیده ای ک زحمت ها می کشند تا ک تاری بتند، تاری عجیب با لعاب دهان. بسیار تخصصی و محکم. سپس در گوشه ای از تار بافته شده دهلیزی ایجاد می کند و خودش را در آن دهلیز پنهان می کند ؛ هر چند ساعت یک لانه ی جدید می سازد و یک تور شکار جدید ایجاد می کند و آن قبلی را رها می سازد. تمام هدف عنکبوت این است ک مگسی در تور او بیفتد و شکاری ب تورش بخورد و بعد آن را تکه تکه کرده و نوش جان نماید.

اما عارف ب امید سال و ماه نیست. تور ببافد ک چه شود؟ ک ظرف یکسال شکاری ب تورش بخورد و او ب نوایی برسد؟

عید عارف، در توجه تام است. در توغل در ذات خویش. بدن را بکار بگیرد تا ب نهایت حضور و توجه دست یابد. 

عارفان هر دمی دو عید دارند. از نقص می میرند و ب کمال زنده می شوند.

عارفان تمام اوقاتشان بهاری است.

عارفان هر آن و هر لحظه در معادند.

اسم شریف محیی و ممیت » هر آن و هر لحظه در وجودشان متجلی است. آن ب آن و لحظه ب لحظه موت و إحیا دارند. رو ب رشدند. رو ب کمال. ن ک بنشینند یک سال بگذرد ب خود آیند آنهم در جهت دنیا و ظواهر.


بسم الله الرحمن الرحیم

همانطور ک در قسمت توضیحات وبلاگ ب عرض رساندم، وبلاگ طوبای نور مدتی پیش حذف شده بود و مجدداً احیا می شود.

ضمن بازگردانی پستهای قبلی وبلاگ، سعی دارم إن شاء الله ب حول و قوه ی الهی، مباحثی پیرامون سلوک بانوان را در این موطن بگنجانم.

همت من بر آن هست ک پستها کوتاه و مفید باشند.

تمام مطالب یافته های این حقیر در طی سالهای سال زحمت و تلاش پژوهشی و تحقیقی و سلوکی و تهذیبی است و هیچ اصراری بر قبول آنها ندارم. منتها خوشحال می شوم از نظرات و ایده ها و انتقادات شما عزیزان بهره ببرم.

إن شاء الله ب زودی پستهای سلوکی ب تقریر خواهند رسید.

امیدوارم همه ی عزیزان، بخصوص بانوان گرامی سرزمین پر شور من بتوانند روزی های معنوی و خویش را از این وبلاگ دریافت دارند.


بسم الله الرحمن الرحیم

همانطور ک در قسمت توضیحات وبلاگ ب عرض رساندم، وبلاگ طوبای نور مدتی پیش حذف شده بود و مجدداً احیا می شود.

ضمن بازگردانی پستهای قبلی وبلاگ، سعی دارم إن شاء الله ب حول و قوه ی الهی، مباحثی پیرامون سلوک بانوان را در این موطن بگنجانم.

همت من بر آن هست ک پستها کوتاه و مفید باشند.

تمام مطالب یافته های این حقیر در طی سالهای سال زحمت و تلاش پژوهشی و تحقیقی و سلوکی و تهذیبی است و خوانندگان پستها در رد یا قبول آنها صاحب اختیارند. یافته ها نیز منطبق با سلسله فرمایشات و دروس و تذکرات اساتید بزرگی است ک از آنها بهره برده ام و ب دلایلی فعلاً از نام بردن آنها معذورم تا خودشان اذن بفرمایند.

 خوشحال می شوم از نظرات و ایده ها و انتقادات شما عزیزان بهره ببرم.

إن شاء الله ب زودی پستهای سلوکی ب تقریر خواهند رسید.

امیدوارم همه ی عزیزان، بخصوص بانوان گرامی سرزمین پر شور من بتوانند روزی های معنوی و خویش را از این وبلاگ دریافت دارند.


بسم الله الرحمن الرحیم


یک نکته ی بسیار مهم در سیر و سلوک بانوان عزیز ما، یافتن استادی حاذق و راه یافته و راه رفته است.

این حقیر ب تمام بانوان سالکه می گویم ب دنبال استاد نگردید. بخصوص در بین رجال عارف و سالک.

بانوان سالکه باید بدانند تمام شؤونات آنها باطنی است. استاد آنها هم، در ظاهر نیست و در باطن است. 

بانوان عزیز سالکه اگر ب وظایف خود عمل کنند و از سر صدق و قدم صدق گام در راه گذارند، آنکه باید آنها را هدایت کند و مأمور و رسول هدایت و راهبری آنهاست ب سویشان خواهد آمد و چنان از آنها دستگیری خواهد کرد ک هیچ رجُلی طعم آنرا نچشیده و تجربه ای از آن نداشته است.

بانوان سالکه ی ما باید بدانند ک یک بانوی تعلیم دیده ی تأدیب شده ی ره یافته ی آموخته، می تواند رجالی تربیت کند و حال آنکه ای بسا رجال آموخته، از پس تعلیم و تربیت یک زن حتی بر نیایند.

و باید چنین گفت:

برای تعلیم و تهذیب و تأدیب و رشد سلوکی یک خانم، چه بسا چندین و چند رجل و ولیّ الهی لازم است، آنهم بخاطر ذو ابعاد بودن و ذو اکناف بودن بانوان عزیز ما.

از این رو اگر بانویی ره یافت و تربیت شد، می تواند مقتدای سلوکی تمام زنهای عالم شود همانگونه ک مریم سلام الله علیها شد و از سوی ملائکه این پیام را گرفت:

{ وَ إذ قالت الملائکةُ یا مریمُ إنّ الله اصطفاکِ و طَهَّرَکِ و اصطَفاکِ علی نساء العالمین }

_______________________________________

شما ندیده اید در عالم هستی، یک زن می تواند در مرتبه ی مادری، ن و مردانی را ب بهترین نحو تربیت کند، حتی بدون نیاز ب هیچ مردی؛ ولی یک مرد نمی تواند بدون وجود یک زن، نقش تربیتی داشته باشد؟

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی  

_____________________________________

نکته ی دیگر اینکه:

ندیدی ک در سوره ی قدر» فرمود:

{ إنّا أنزلناهُ فی لیلة القدر }

{ وَ ما أدراک ما لیلة القدر}

ما آن هُ» ک مذکر است در لیلة» ک مؤنث است نازل کردیم و فرود آوردیم.

لیله ای ک لیلة القدر است.

میزان تعیین قدر و شأن و منزلت آن مذکر است.

هر زنی در خودش مرتبه ای از مراتب لیلة القدر دارد ک اعلا مرتبه اش در وجود نازنین حضرت صدیقه ی طاهره، عصمة الله الکبری فاطمه زهرا سلام الله علیها ظهور یافته است. 

{ وَ ما أدراک ما لیلة القدر}

و قدر بانوان ما حتی نزد خودشان نیز مجهول و ناشناخته است. آنها خودشان نیز ادراکی از این لیلة القدر وجودی شان ندارند.

و البته با توجه ب جلوات نفسانی ک بویژه در بانوان ما متلألأ تر است رسیدن ب این مقام ادراکی نیز کار آسانی نیست و ب این سادگیها میسر نمی شود.

_____________________________

مطلب پیشین:

 

سلوک زن و قلب او


بسم الله الرحمن الرحیم


وادی سلوک، وادی پر پیچ و خمی است.

همین ک قصد سلوک کردی، بدان تمام عوامل دست ب دست هم می دهند تا مانع تو گردند. عزمی راسخ می خواهد و همتی والا. دلی عاشق می خواهد و سینه ای سوخته.

مهمترین وسیله ی راه، بخصوص برای بانوان عزیز، قلب آنهاست.

قلبی ک تحولات و انقلابات و تطورات فراوان دارد . و خانمها مظهر قلب اند. و حق تعالی قلبی رؤوف و عطوف ب آنها عطا کرده و وجه جمال حق تعالی در بانوان عزیز بسیار غالب است و حال آنکه سلوک، بیشتر در وجه جلال حق تعالی می چرخد و تطبیق وجه جمال با وجه جلال و ذو یدین بودن و ذو العینین بودن برای بانوانی ک مظهر جمال اند کار آسانی نیست.

در مسیر صعب و دشوار سلوک، کتلهای بسیاری برای خانمها هست ک ای بسا رجال هم از آنها طرفی نبرده اند. 

بانوان سالکه بایستی از همان ابتدا ک عزم سلوک می کنند، ب سراغ قلب خود بروند و قلب خویش را تخلیه، تحلیه و تجلیه بنمایند. إن شاء الله در پستهای آتی ب این عبارات و اصطلاحات خواهیم پرداخت.

پس بدانیم ک در سلوک بانوان، مهمترین هادی و همچنین مهمترین رهزن، می تواند قلب آنها باشد.

و اگر چنانچه از همان ابتدا بر روی قلب کار نشود، می توان گفت سلوک، نتیجه ی رضایتبخشی ب بانوی سالکه نخواهد داد.

حال شما ببینید، آیا ممکن است اساتید رجالی ک ای بسا چندان ورودی در مرتبه ی قلب ندارند می توانند راهنما و هادی بانوان عزیز باشند؟

آیا تطورات قلبی رجال با نساء یکسان است؟

آیا آنچه بانوان ما در مرتبه ی قلب با آن سروکار پیدا می کنند همچون رجال است؟

صد البته یکسان نیست و اختلاف ره بسیار است.

__________________________

مطالب پیشین:

 

 اولین گام در سلوک بانوان

 

آیا سلوک زن و مرد دارد؟

 

مرحله ی دوم سلوک بانوان

 لطافت سلوک بانوان 




بسم الله الرحمن الرحیم

پیش از این گفتیم وقوف بر احوالات ماقبل انعقاد نطفه بر سالک و سالکه ضروری است.

چرا ک گاه ممکن است سالک مبتلا ب صفت یا خصوصیت یا روحیه ای باشد ک از نظر او و توجه او مغفول مانده باشد و همان ویژگی سد و مانع بزرگی بر سر سلوک و ریاضت و رشد وی باشد.

بطور مثال ممکن است خانمی بطور ژنتیک مبتلا ب کمخونی شدید باشد. این کمخونی عامل مهمی است در بی رغبتی ب عبادات. ای بسا بی رغبتی ب ریاضتها و کاهلی هایی برای سالکه ب همراه می آورد.

و نمونه های مختلفی از این قبیل.

_______________________________

نکته ای خدمت بانوان عزیز سالکه عرض کنم و آن اینکه:

زن ریحانه است.

زن لطیف و شریف است.

هرچند بانوان عزیز ما ارج و ارزش خویش را نمی دانند و ب عظمت وجودی خود پی نبرده اند، لیکن این امری بدیهی و آشکار است و ما در روایات مختلف داریم ک زن مظهر عشق و رحمت و عطوفت است و اگر زن نبود یک مرد هرگز نمی توانست ب تسویه ی روحی و درونی برسد.

با توجه ب این نکته، مسلما مراحل سلوکی بانوان عزیز ما نیز از نوعی ظرافت و لطافت و تطهیر و تشریف و تعظیم خاص خود برخوردار است.

اینکه متاسفانه بدون توجه ب این ظرائف، می بینیم هیچگونه تفکیکی در روند سلوکی بانوان ما صورت نگرفته و از سوی دیگر بدلیل کمبود شدید اساتید زن در سیر و سلوک، بانوان ما بالاجبار ب اساتید مرد روی می آورند و یا از اولیای الهی مرد استفاده می کنند و خط سلوکی دریافت می کنند، و متاسفانه ب دلیل بی اطلاعی و فقدان سواد سلوکی و عرفانی، تن ب دستورالعملهای خشن و یا شدید و طاقت فرسای رجال می سپارند، نتیجه ای جز دل زدگی و رکود و خمودگی و ناامیدی ندارد.

اینها حقایق و اسرار سلوک بانوان عزیز ماست.

رشد و تقویت نفس، وصول ب حقیقت روح برای هر سالک و سالکه ضروری است. ولی چگونه؟ با کدامین مراتب؟ با کدامین دستورالعملها؟ 

ما اگر قدری در سیره ی زندگی بانوان تاریخ دینمان تأمل کنیم و سیره ی سلوکی و عرفانی آنها را ب دقت مورد کنکاش و مطالعه قرار دهیم اسرار شگفتی خواهیم یافت ک إن شاء الله حق تعالی یاریمان کند ب مرور ب آنها بپردازیم و پرده از این حقایق برداریم تا بانوان مشتاق ما بدانند و بفهمند و شهود نمایند و در این مسیر ب شیرینی و لذت ره بسپارند إن شاء الله

__________________________

مطالب پیشین:

 

 اولین گام در سلوک بانوان

 

آیا سلوک زن و مرد دارد؟

 

مرحله ی دوم سلوک بانوان

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 در پست قبلی گفتیم اولین گام در سلوک بانوان، بررسی احوالات پیش از انعقاد نطفه است.

این هم بدان جهت است ک لازم است بر حالات و احوالاتی ک بصورت ژنتیکی و خانوادگی و نسلی در فرد تأثیر می گذارد اشراف پیدا کنیم.

وقتی بنا می شود در سلوک، مسیری طی شود و عوامل دخیل در تهذیب نفس شناخته شوند، بدون شک برخی رفتارهایی ک علی الظاهر از حیطه ی اختیار و قدرت تسلط ما خارجند باید شناسایی شوند.

بخصوص اینکه اگر بانوی سالکه بتواند بر عین ثابت خویش آگاهی یابد و تعینات ذاتی و درونی خویش را خوب بشناسد، بسیار آسانتر می تواند در این مسیر طی طریق کند.

هرچند همین ابتدا باید عرض کنم که:

خانمهای عزیز دارای ویژگیهای خاص روحی و درونی هستند ک اقتضائات نفسانی آنهاست؛ و ای بسا اگر تطهیر نگردد رهزنهای بسیاری برای آنها خواهد بود. 

و صد البته وجود یک استاد قوی و حتی فوق قوی لازم است تا بتواند بانوان عزیز را در این مسیر یاری نماید.

در سلوک بانوان موانع و کتلها، بسیار فراوانتر از سلوک رجال است. و از سوی دیگر البته اگر بانوان عزیز همتی والا ب خرج دهند و عزمی راسخ در مسیر سلوک داشته باشند؛ ثمراتی عایدشان می شود ک چه بسا رجال را از آن نصیبی نباشد.

إن شاء الله ب مرور ب این موارد و موانع خواهیم پرداخت.

______________________________

مطالب قبلی:

 اولین گام در سلوک بانوان

 آیا سلوک زن و مرد دارد؟


عزیزی سؤالی پرسیده اند با این عنوان:

از آنجایی که بین روح زن و مرد تفاوتی نیست و اساسا سلوک مربوط به روح و رشد معنوی هست. به نظر اگر به این موضوع اشاره کنید که چرا باید بین سلوک زن و مرد تفاوت باشد خیلی بهتر است!

در پاسخ ب این سوال باید گفت:

همانطور ک خودتان فرمودید، بین روح زن و مرد تفاوتی نیست. 

سلوک مربوط ب نفس است نه روح. درست است ک روح هم درگیر می شود چون نفس، بدون روح نیست. 

ما می گوییم تهذیب نفس.

سلوک، در حقیقت سلوک نفس است.

تربیت نفس.

رشد نفس.

رشد نفس در جهت بُعد و ملکوتی اش و ممانعت از تنزل در مرتبه ی جسمانی و دنیایی اش.

روح از قید و بند ذکور و اناثی خارج است؛ ولی نفس ذکر » و أنثی » دارد.

{ هوَ الّذی خلقکم من نفسٍ واحدةٍ وَ جَعَل منها زوجَها }

اینجا زوجیت را از انشعابات نفس می داند.

{ وَ أنَّهُ خلق اَّوجین الذّکر و الأنثی }

و اینجا ذکوریت و أناثیت را تحت زوجیت مطرح می کند.

پس سلوک، مربوط ب نفس است و نفس، ذکور و اناث دارد.

چون نفس، بواسطه ی تعلق روح ب جسم است ک نفس نامیده می شود. اگر جسم نباشد نفس موضوعیتی نخواهد داشت. پس مسلماً تطورات جسم، اقتضائات و نیازها و حالات و شؤونات جسم مادی و خاکی در نفس و روح مؤثر است. فلذا جنسیت و اقتضائات آن نیز می بایست مورد لحاظ و عنایت واقع شود. ک بعدها بطور مفصل راجب آن خواهیم گفت.

یک نکته ی مهم دیگر این که:

هر مرتبه از وجود حکمی دارد

گر حفظ مراتب نکنی زندیقی

تشخیص مراتب،

اینکه بدانی اکنون جان تو در مرتبه ی روح است یا نفس است و اگر در مرتبه ی روح است در کدام مرتبه از مراتب روح؛ و اگر در مرتبه ی نفس است در کدام مرتبه از مراتب نفس، اینها خودش نیاز ب علوم و شهودی دارد ک بیانش هم مشکل است.

حتی هر استادی اذن ورود ب این عوالم وجودی انسانها را ندارد.

____________________________

مطلب قبلی:

 

اولین گام در سلوک بانوان


بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی فکر کردم از کجا باید شروع کرد و از کدامین نقطه باید گفت؟

آنقدر مبحث سلوک، آنهم در حیطه ی خانمها پیچیده و گسترده و عمیق است ک سردرگم می مانی از کجا شروع کنی و نقطه ی آغازین کجاست؟

اصلا آیا سلوک نقطه ی آغازین دارد؟

سلوک یک خط ممتد است ک ابتدایش معلوم نیست. ولی در هر حال باید برایش نقطه ی شروعی را تعیین کرد.

سلوک بانوان.

موضوعی ک بسیار مهجور و غریب است.

شاید طالب و خواهان زیاد داشته باشد؛ فراوان. ولی.

نه علمش هست؛ نه عملش.

من ک نیافتم.

سالهای سال تتبع. سالهای سال زحمت. سالهای سال تلمذ. ولی نیافتم ک نیافتم ک نیافتم.

اینها هم ک هست می دانم ک کامل نیست و جای کار بسیار دارد. ولی در هر حال. بودنش بسیار لازم و ضروری و بهتر از نبودنش است.

____________________________________

یک زن باید مقدمات سلوکی خویش را در نسل و اجداد خویش بیابد.

یعنی چه؟

یعنی یک زن باید بداند از کیست و از کجاست و ب که و کجا حتی کدامین سرزمین و خطه تعلق دارد. 

کم کم در صحبتها و تحلیلهای خود خواهم گفت.

فقط اینرا بگویم: خدا می داند چه کار سخت و دشواری را شروع کرده ام. یک سیر مطالعاتی دقیق و عمیق و علمی در خصوص سلوک بانوان.

از بس مواجه بودم با خانمهایی ک همه مشتاق طی طریق سلوکند و صد البته اکثر قریب ب اتفاق اصلا هیچ نوع آگاهی در این خصوص ندارند. ب رجال مخصوصا رجال کنونی هم ک امیدی نیست.

وظیفه حکم کرد دست بر قلم برده و ب مدد حق تعالی و حضرت صاحب الامر علیه السلام بنویسم و بر قلم آورم.

____________________________________

پس نقطه ی آغازین سلوک بانوان از قبل انعقاد نطفه است.

با ما در پستهای بعدی همراه باشید.

سعی دارم پستها را کوتاه و گزیده بنگارم.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها