بسمک یا روحی و حیاتی

********************

سخن عظیمی در دل طوبی هست، ک آتشفشان درونش را ب انفجاری مخرّب کشانده

محبوب ازلی من

ای عشق ابدی من

ازل بود و تو بودی، یک وجود بی نهایت.

هرچه اسما و صفات از تو می شناسم در تو بی نهایت، و در اعلی مرتبه بود. بی هیچ نقصی. بی هیچ قیدی.

بی هیچ حدّ و محدودیتی. بی انتهای بی انتها. لایتناهی. غیر قابل وصف و غیر قابل بیان و لا تعیّن.

حتی شور و عشق در وجود تو بی حد بود ک غلیان کرد و تو را واداشت تا اراده بر خلق وجودی کنی و خویش را ب ظهور برسانی تا جمال خود را ب تماشا نشینی.

نگار من

کیست آن ک افتخار یافت تا عین تو باشد؟

کیست آن ک افتخار یافت تا مقصود خلقت تو گردد و منظور عشقبازی های تو شود؟

کیست آن مفتخر ب ظهور صفت لایتناهی بودن تو؟

مولای من

تو طوبی را چنین آفریدی.

طالب بی نهایت

طالب کمال

طالب نهایت اسما و صفات تو

طوبی 

طالب وجه اطلاقی توست. چه کند با این همه حد و حدود و تقیدات و مقیدات؟

چه کند طوبی ک ب هر چه می رسد قید است و محدود.

بگو طوبای بی نوا را کی ب اطلاق می کشانی؟

هر چه ک طوبی طلبید بدو بخشیدی و عطا کردی تا ب او بفهمانی ک ای طوبی؟

قلب پر سوز و گداز تو

ب دست با اقتدار من بیخته گشته،

من آنرا ب قالب کشیده ام، من. من ِ بی انتهایی ک لا إله إلا انا »،

من این قلب شوریده ات را چنین سوز دادم

ک طالب بی نهایت باشی و بدانی ک دست نیافتنی است.

در این نشئه هرگز بدان راه نخواهی یافت.

{ و لدار الآخرة خیر }

{ و هی دار القرار }

__________________

و طوبی دگر لال شد.

و طوبی دگر خم شد.

و طوبی دگر مُهر خموشی ب لبها زد و نشست.

بال طوبی شکست.

و طوبی دریافت که

تو ماه بلندی

و طوبی ماهی جان داده ی برکه ی خشکیده ی این عالم خاکی.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها