بسمک یا محبوب

**************

و سرانجام مرا عاشق و شیفته ی خود کردی.

تمام این قصه ها و ماجراها همه یک بهانه بود تا ک خود را هرچه عریان تر و بی پرده تر بر منِ ناتوان بنمایانی و دل ِ سوخته ی رمیده ام را ب بند خود کشانی.

آن قدر جلوه نمودی؛

آن قَدَر عشوه نمودی؛

آن قدر سوختی و سوختی 

تا مرا زانِ خودت ساختی.

این همه ظهورات همه یک بهانه بود.

این خفیّات همه سرّ بود؛

تو مرا برای خود می خواستی.

دلبری تو

دل ربایی.

تو شیرین لقایی.

تو می مولای من.

تو یکتایی.

تو بی بدیلی: لیس کمثله شیء ای.

تو بی نظیری. 

چه در جمالت

چه در جلالت.

و خوش می خرامی از این عشق ک در بند کشیدی.

سرانجام ب بی نهایت ، ب انتهای کمالت 

درون قلب بشکسته ام ظهوری مجلّل نمودی.

آه ای مسخِّر قلب من

آه

می خواهمت با تمام وجودم خدایا.

خلوتگهی می طلبم و یک عشقبازی ناب و بی انتها

وه ک چه با صفایی

چه قدر تو مخربّی

خرابم کردی و خرابم می کنی جانا.

مرا با عشوه و ناز نگاهم نکن ک جان می دهم ب پایت.

چه حسّ تقرّبی.

چه طنّازی تو ای یار.

چه غمّازی

چه نیکو می نوازی تار

مرا مدهوش و مخمور نگاهت کرده ای زیباترینم.

مرا در خود فرو بر.

مرا با خود یکی کن.

تو خود باش ای نگار من.

تو خود باش و خدایی کن.

خدایی کن ک طوبی دست شست از وجود خویش

خدایی کن تو ای مالک

خدایی کن تو ای قهار

خدایی کن تو ای عاشق

و هر سازی ک می خواهی بزن

و هر رازی ک می خواهی بگو

و هر پتکی ک می خواهی بکوب

فنایم ده، فنا

مرا در خود فرو بر.

مرا در خود فنا کن مهربانم.

و طوبی رفت.

و طوبی محو آن وجودی شد

ک او هست و جز او نیست.

ک غیری نیست. همه او هست و او هست و همه هو.

و طوبایی دگر نیست. دگر نیست.

فسبحان الذی اسری بعبده

فسبحان الذی أفنی بعبده

فسبحان الذی أعطی بعبده

سبحانک اللهم یا نور

سبحانک اللهم یا عشق

أدخلوها بسلام آمنین 

فادخلوا الباب سُجّدا

تجلّی ربّی الله

فخرّ طوبی صعقاً

به به

چه شیرینی تو ای عشق

چه فتّانی تو ای عشق

چه قهّاری تو ای عشق

و این قلب شکسته

قلب سوخته

مال تو

ازین پس این تویی و قلب طوبی

نه

وجود لا وجود من از آن تو.

تمام هستی من.

چه می گویم؟

تمام هستی من ک تویی تو.

من ک هیچم

لامکانم

هیچ هیچم

همه تو

تویی تو.

طوبی لکِ یا طوبی

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها