بسمک یا عالم الخفیات

- انیس؟ چی شده؟

- طوبی؟ انیس می خواد بزرگترین راز زندگی شو بهت بگه. بزرگترین راز زندگی یک زن از میان اینهمه زن ک در اطراف تو هست.

- بگو انیس. بگو عزیزم. بگو مهربانم. بگو عاشق سینه چاک.

- آه. خوبه تو هم می دونی ک انیس عاشق سینه چاکه. و با افشای این راز، می خواد  عاشق بودنش رو بهت اثبات کنه.

طوبی؟

محبوب و معشوق انیس، تو رو سر راه اون گذاشت تا او رو از دره های مخوف منیت بیرون بکشی و از خود بی خود کنی و ب ناکجاهایی بکشونی ک شاید هیچ زنی نپذیره و قدم ب اونجا نگذاره. ولی انیس با تو هرجا ک رفتی، آمد و همراه تو شد.

طوبی؟

انیس، چند روزی خلوتی داشت تنهای تنها.

همیشه می خواست عشقش رو ب محبوبش ثابت کنه. تا او بدونه که انیس چقدر عاشقشه. محبوب و معشوق انیس، فرصتی ایجاد کرد تا انیس یه عشقبازی جانانه با محبوب و خالق و هستی بخش خودش داشته باشه.

و او انیس رو ب وادیهای ناشناخته ای برد ک طعم و حلاوت اون انیس رو بیچاره کرده.

طوبی؟

در خاطرت هست ک ب تو گفته بودم ک همسرم چندین سال پیش همسر دیگری اختیار کرد و مدت کوتاهی با او بود؟ ب خاطر داری؟

- بله انیس جان. یادمه.

- طوبی؟

چند روز پیش، پس از گذشت ده سال از اون اتفاق، فهمیدم ک اون زن عاشق سینه چاک همسر من شده بود. و طی این ده سال همچنان عاشق بود و وفادار ب عشقش. 

طوبی؟

من فرو ریختم. نه از این جهت ک چرا زنی عاشق همسر من شده و نه از این جهت ک چرا همسر من؟

طوبی؟

تو منو عاشق خدا کردی. عاشق. 

و انیس طعم عشق رو، طعم فراق و طعم سوز و گداز رو چشید و با تمام وجودش حس کرد. انیس سوخت. تو ک خودت شاهد بودی. 

( باز تا صحبت عشق شد، چشمهای زیبای انیس پر از اشک شد. چنان اشک می ریخت ک مادری در فراق فرزند خویش می گرید.)

طوبی؟

انیس عاشق محبوب خودش شده. انیس طعم عشق رو چشیده. درد فراق رو با تمام وجودش لمس کرده. چطور راضی بشه ک یک زن، عاشق همسرش باشه، و در آتش عشق و سوز و گداز بسوزه؟؟؟ 

من خودم عاشقم. 

درسته ک جز سوز و گداز عشق و جز فراق مرا حاصلی نبوده، ولی همیشه بر این عشق سوختم و سوختم و اشک ریختم. خودت ک شاهد بودی.

نمی تونم بپذیرم ک من، باعث بشم عاشقی در آتش عشق بسوزه. گداخته بشه.

برای همین همسرم رو وادار کردم بعد ده سال ب سراغ اون زن عاشق دلسوخته بره و او رو ب وصال و ب مرادش برسونه.

آآآآآآآه طوبی

طوبی

انیس، بخاطر محبوبش این کار رو کرد. بخاطر اون خدایی ک عشقش رو چنان در دلش انداخته ک انیس جز او نمی بیند و جز او نمی خواهد و ب جز او نمی اندیشد.

همسر من، مال من تنها نیست. 

انیس از همه دل کنده و دل فقط ب محبوب خود سپرده.

و محبوب انیس، نظاره گر این عشق و این سوز و گداز و این شور او هست. 

طوبی؟

همسرم ب اون خانم زنگ زد. دلم خیلی براش سوخت. اون زن ب همسرم گفته بود ک تو منو پیر کردی.

طوبی؟ 

ب عشق و محبوبم قسم

ک او خودش علیم و بصیر بذات الصدور است می داند ک چقدر در این قسم صادقم،

قسم ب عشقم

قسم ب خالقم

قسم ب ربّ خودم 

قسم ب الله

ک اگر زودتر از این پی ب عشق این زن برده بودم، زودتر از اینها او رو ب عشقش می رسوندم.

البته، ناگفته نماند، چه بسا الان زمان آن فرا رسیده. چون این چند روز خلوت و تنهایی، مرا ب عشقی رساند ک ثمر آن عشق این رازی شد ک بر تو برملا کردم.

( انیس سکوت کرد. و من در آن چشمهای زیبا و نافذ و عاشقش نهایت عشق و خلوص گفتارش رو فهمیدم. انیس رو خوب می شناختم. در سوز و گدازها و عاشقی ها و تمام دردهایش حضور داشتم. عمیق نگاهش کردم و در آغوشم گرفتم و فشارش دادم)

- انیس؟

نمی دونم چی بگم. عشق تو ب محبوب ازلی منو در حیرت گذاشته. و می دونم ک صادقانه گفتی. و می دونم ک عشق، از دل تنگ تو یه دل دریایی و یک دل بی انتها ساخته چون خودش بی انتهاست. 

انیس؟

قدر این عشق و قدر این دل رو بدون. محبوب ازلی گنج پر بهایی در دل تو ب امانت نهاده. هنیئاً لک. 

آفرین بر تو.

آفرین عاشق.

آفرین دلداده ی یار.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها