بسمک یا متجلّی

**************

شیخنا الاکبر محی الدین در انتهای فصّ شعیبیه فصوص الحکم خویش می فرماید:

و أمّا أهل الکشف فإنّهم یرون أنّ الله تعالی یتجلّی فی کلّ نفَسٍ و لا یُکرّر التّجلّی و یرون أیضاً شهوداً أنّ کلَّ تَجَلٍّ یُعطی خلقاً جدیداً و یَذهَبُ بِخلقٍ. فذهابُهُ هو عینُ الفناءِ عندَ التّجلّی و البقاء لما یُعطیهِ التّجلّی الآخر فافهم.

اهل کشف می بینند حق تعالی است ک در هر نفَسی، تجلی می کند و تجلّی تکرار ندارد؛ و نیز اهل کشف ب طور مشهود می نگرند ک هر تجلی، در حقیقت اعطای خلقی جدید است و ذهاب خلقی دیگر. و عند التّجلّی، ذهابش، عین فناست و بقای آن چیزی است ک خلق بعدی بدان إعطا شده است. پس فهم کن.

_________________________________________

پس حق تعالی در هر دَمی ظهور و تجلّی دارد؛

و ظهور و تجلی اش شبیه ب هم و همسان هم نیست. چرا ک هر ظهور و تجلی، زمینه ی ظهور فیض جدید و زمینه ی زوال فیض قبلی است.

پس در هر آن، فنا هست و بقاء. و آن ک موجب فناست، بغیر از آنی است ک موجب بقاست. پس هر لحظه تجلی جدیدی است و ظهور بی تکراری.

و این را تنها اهل معرفت، اهل عرفان و اهل شهود مشاهده می کنند. ک محبوب هر آن و هر لحظه در تجلی است؛ و هر تجلی سرفصلی است برای فیضی ساده و اعلامی بر فیض قبلی. یعنی هر تجلی، ب زبان خود سخن از فیض قبلی و تجلی قبل از خود می زند و هر فیضی ک بخاطر نزول و ورود فیض و تجلی بعدی ب فنا می رود، در حقیقت ب خفا می رود و جای خود را با کرامت، ب تجلی و فیض بعدی می دهد و خود، در کمون و پنهان، نظاره گر تجلیات مابعد خویش می شود.

ذهاب تجلی قبلی، در واقع فنا و ذبح است در مقابل تجلی بعدی. 

حق تعالی، خلق گذشته را با خلق جدید، إفناء می کند؛ و خلق جدید، از این رو دالّ بر بقای خلق قبلی است چون شبیه اوست؛ پس در حقیقت، بقای اوست. فنایی در کار نیست. چون رجوع ب اصل است. آن تجلی قبلی، خلق قبلی، ب اصل خود رجوع کرده؛ اصلی ک در خلق بعدی هم هست و عارف آنرا مشاهده می کند. پس در دید عارف نه قبلی از میان رفته؛ نه بعدی بی نشان از قبلی است. این یک مطلب.

مطلب دیگر این که:

در حقیقت، عارف نه فنایی می بیند، نه بقایی. فنا در کار نیست چون خلق قبلی، اگر جای خود را ب خلق بعدی داده، ب اصل خویش بازگشته و رجوع کرده است. فنا نیافته. و زوال و نابودی در کار نیست.

و در عین حال هم، عارف، بقایی بر خلق جدید نمی بیند، چون خلق جدید عین خلق قبلی نیست. دومی عین اولی نیست. 

اینها دید و مشاهده ی عارف است وگرنه عامّه ی مردم ک چیزی در نمی یابند. نه از رفتن آنی ک رفت، باخبرند؛ نه از آمدن آن شیء جدید مستحضرند. از هیچکدام این احوالات باخبر نیستند.

و از دید عارف حقیقی، این حال، همان قیامت است. تحول. تغیر، تبدل. 

مثالی ک عرفا می زنند این است:

مثل فتیله ای ک با روغن می سوزد و بر می افروزد. نوری ک مشتعل است، هم از فتیله بهره دارد هم از روغن، اما نه فتیله است، نه روغن. هر آن ک این فتیله با آن روغن می سوزد، هر آن، از آن دو، شیئیتی وارد این صورت ناریه می شود، و ب صفت نوریّه متصف می شود؛ سپس این صورت ناریه، گشتی می زند و هوا می شود. 

این عالم هم همین سیر و گشت را دارد. مدام این عالَم از خزائن الهیه استمداد فیض دارد؛ فیض، مدام بر عالم می رسد و باز ب همان خزائن، بر می گردد.

و همه ی این انابه ها و رجوع ها، و همه ی این تجلی ها، رو ب کمال می رود. هر آن، حرکت است از نقص ب کمال. نقصی ب کمال منتهی می شود و کمالی ک حاصل شده خود، در برابر کمال بعدی، نقصی ب شمار می رود.

مگر می شود ربّ مطلقی ک این همه تجلیات و ظهورات را دارد حکیمانه ربوبیت می کند، مگر می شود بی مظاهر شمردش؟ مگر می شود عالم امر، بی خلق باشد و نفس، بی بدن؟ و اینها همه دالّ بر حرکت جوهری است ک در تمام عالم هستی ساری و جاری است.

سبحان الله


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها